بیا و بنگر / شانزده
 🎬🎧💐
 
شیرممد! از ولایت چه خبر؟
 
پول ها را تنداتند می شمارند، بافه بافه در کیف چرم رنگ و رو رفته پنهان می کنند، برگردند در خیابان...بنوازند و بخوانند، به کوری چشم عبوس زهد.
آواهای حاجی فیروزها هم می آید، همه جوان، زیر سی سال، شکفته سرخ در جنگل رونده ی شهروندان بسیار...
همه ی نغمه ها، رقص و ترنم و آن جوانان ویلن/ گیتار نواز، ایستاده و دیگری نشسته بر نیمکت، اعضای کنسرت همگرای مردمند...
صداها همه در خیابان، فراخوان بهار است.
بدو بیا که سمنو عمه لیلا داره تموم می شه!
آهای سماق و سنجد!
 
شیرممد! بلند شو برو وسط میدون اصلی...فریاد بزن...تربتی هم بخوان...
 
بی هیچ بخشنامه و اتوبوس در اختیار، تطمیع و ترغیب، مردم پیش پای نوروز فرش دل ها را گسترده اند....
 
شیرممد راضی هستید؟
دم این مردم گرم! با همه ی نداری چه سخاوتی دارند... عادی، گمنام، بی ادعا، اسیر در هزارتوی گرانی، خرافه و یأس سازمان داده شده، اما چه شور و اشتیاقی دارند رو به بوی سنبل و سماق، گستره سبزینه و شعله های سرکشیده از دل شهداشان، نشسته بر سفره ی هفت سین هستی.
 
شیرممد کی برمی گردید ولایت؟
از پشت هر اسکناس که بوی دستان کار را می دهند، کودکان روستا سرک کشیده اند به انتظار ...
برخیز شیرممد! خیابان خیابان، دل های مردمان مانده در انتظار
تا با چکاوک گلو و این ضرباهنگ های داریه ها
بهار را بخوانی به این جنگل پولاد و بتن و دل های غمگسار...
 
***
هاشم حسینی
تهران، فلکه دوم صادقیه
 شنبه ی شلوغ،
هشتاد و ششم زمستان نود و شش