بیا و بنگر / پانزده
 *🌝
شامگاه همین پنج شنبه با روژینا: سوار بر اسکوتر و ارسال حباب های رنگی به سوی ماه مهربان...
🌈*
سلام سلام خانوم ماه!
سرما نخوری اون بالا
تنها
پشت ابرا!/ سروده ی روژینا
🙋‍♀*✍****🛴
 
پیشی ها هم منتظرش هستند. دارند صدایش می زنند: ایستاده روی دیوار، سقف گاراژ...
روژینا که چند ماه دیگر چهار ساله می شود، از پله ها می آید بالا، مرا از خلوت خواب زده ام بیرون می کشد تا برویم در حیاط و برای ماه حباب های رنگی بفرستیم. اسکوترش را هم بر می داریم و می بریم...
به ماه و همراهان محافظ اش ابرها سلام می رساند.
- پیشی جان! مگه سلام یادت رفته؟!
ابرها کنار می روند تا حباب ها به چهره ی زیبای ماه بخورند.
بالاتر بالاتر...
اسکوتر بر سکو به گردش در می آید...لاله های سر در آورده از  زیر تنه های بی برگ انار و هلو انجیری وبوته های رز، از روژینای سوار بر اسکوتر می پرسند:
- فرشته ی کوچولو! چند گام مانده تا چهار شنبه ی شکوفه ی آتش؟
ماه تکان نمی خورد. دارد عاشقانه ما زمینیان را می نگرد....
***
بابا هاشم و روژینا
کرج، هفتادم زمستان نود و شش