Another Sheet of My Memoirs
*
روزنوشت های یک خوزی در سرزمین سبز کامرون********
🌿*بخش دوم***🌿***
میهن ام مادر!
اینک مهربانی ام!
مهیا به مردم مهاجر مغموم...
*
شعار دولت و مردم کامرون:
"Paix – Travail – Patrie"
"Peace – Work- Homeland"
:
صلح - کار - میهن
*
...
به ندرت یک کامرونی را خشمگین / کینه توز، معتاد، آدم فروش در محیط کار، کاربر ابزاری دین / اهل ریا و دشمن ملت های دیگر دیده ام...و بیشتر از آن که متره و برآورد کنی، خوشباش و از خودگذشته، غنیمت دان حال و پرکار هستند...
"ماتیلده ماریا" که حالیا، پس از این سه ماهه ی آشنایی، دلباخته ی سینما و ادبیات ما شده، البته به یمن وجود پنجره ی معجزه گر لپ تاپ ام؛ و عاشق صدای "گوگوش" است، ترتیب حضور دوستان مشترکمان را می دهد: "ملینا"، مالک هایپر در میدان شهر؛ "فرانسواز"، پزشک بی مرز فرانسوی؛ "شای" که با همسر و نوزادش مغازه ی اجناس پلاستیکی دارد؛ "حسن" کامرونی که به خارجی ها خانه اجاره می دهد؛ مهندس "کاوه م."، سرپرست اجرایی ساخت دفاتر، خوابگاه و کانتین...
"ماتیلده ماریا" با چه پشتکار و پیگیری همه را پسینگاه شنبه به کنار جاده می کشاند تا "محمد" راننده ی ون شرکت بیاید و ما را به اندرونه ی شکم جنگل سنملیما ببرد، پیچاپیچ به بلندی های کوه، یک سو: پاها فرورفته در اقیانوس و این سو: ستیغ سربلندش، سر فرو برده به پچ پچ در بناگوش فرشته ای فراری...
سروده ی زیر که "ماتیلده ماریا" آن را شعر به شعر به گویش بومی اشان "بولو" برگردانده، آخرین یک شنبه ی ژوئیه، بیدار شده از آن شب بهشتی،
با شتاب بر روی یکی از برگ های دفتر نسخه نویسی خانم دکتر فرانسواز نوشتم...بی هیچ حک و اصلاح و ویرایش:
کانتو های کامرون / 8
نشستیم در نوشگاهی دور
میانه ی درخت و خدا
پشت میز آبنوس "مادام فرانسین"/ ما فارغان مرز و بند / برادران و خواهران زمین:
"ژاک" فرانسوی
"مارسل" و "ماتیلده" ی کامرونی
"شای":رفیقی چینی
"ملینا"، سرمایه دار که هر شب خواب زوربا را می بیند به یونانی
و "حسن" که نازنین مادری آفریقایی دارد و بابای از دست داده مسلمان، با تباری لبنانی
و
من: ایرانی که برایشان از حافظ خواندم و فردوسی
سعدی و نظامی
آن شب به یاد ماندنی...
پس، "مامان فرانسین"
هم چنان که خمره خمره
شربت پرواز
پالم را در پیاله هامان می ریخت
بیرون داد کهکشان
جنگلی از آوا را
به ما، عزیزان اش میهمان:
- " شکوفا شو عشق ام!
با شکوهِ شقایقی تنها
که چشم انداز تیره را رایحه ی رنگ می پاشد
و زمزمه وار
ترنم اتحاد ما می گردد در رنجگاهی که زندگی است
رو به سرود پیروزی ما در پیکار...
نازنین تنیده در بازوانِ خواب و بیداری ام!
پروانه ای به شتاب باش در آغوشِ صخره ی آسمان سا: "دجا"
و انگشتانی که در برابر سیلاب ها اشک
لشکرها به پا می دارد
تا گلگونه ی کودکان هراسان را
به کوری چشم جنگ
لبخند ها رنگ بیاراید
با نگاهی باران
مهربان
بی نیاز از همه ی لغتنامه های جهان.. "
ایستادیم بر بیداریِ بلندایِ سبز و ستاره
در بارگاه مادرمان
مادام فرانسین
به پیمان
ما
شهروندان زمین
همه
هم میهن...
*
هاشم حسینی
شهر مرزی سنملیما/ کشور کامرون
یک شنبه ی بامدادی در آغوش جنگل باران خورده
پیچیده بر پیکر کوه "دجا" در کلبه ی مادام فرانسین

+ نوشته شده در یکشنبه سوم دی ۱۳۹۶ ساعت 10:13 توسط هاشم حسینی
|