Here!Watch it
×***بیا و بنگر***×
ششم
بامداد امروز، 5 شنبه نوزدهم امرداد 96: محوطه ی خودروهای خطی ایستگاه متروی کرج
مادرِ هراسان، از این سو به آن سو را بو می کشد...
بی آن که ضجه و زوزه اش کسی را متوجه کند، بیازارد. می داند که باید ساکت و آهسته، بگردد و بیابد...
آدم ها الواح متحرکند که به سرعت می روند تا به قطار تندرو برسند. دختران کارِ ارزان، خواب آلود با آرایش های ناشیانه، هم چنان به تکرار...مردان به بن بست رسیده...
آن ها می روند، بی هیچ لبخند و سلام و بوسه ای، ترانه ی دلدادگی..
محوطه ی بیرونی ایستگاه شلوغ نشده...راننده ها مشغول صبحانه اند...راننده های دربستی هنوز داد نمی زنند...
ناگهان پسر به تاخت می آید...به هم می رسند...خاموش هم دیگر را می لیسند، می بویند، می بوسند...
- " کجا بودی دیشب در این شهر درندشت بی ترحم که تا صبح چشم بر هم ننهادم؟ از آدم ها یاد گرفتی؟"
*
هاشم حسینی
ایستگاه متروی کرج به ارم سبز
بامداد پنج شنبه
50-تابستان96🌹

+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۶ ساعت 18:35 توسط هاشم حسینی
|