نفرین نفت...
*×******×******×******×
خان: " آ کَله! تو که با فرنگی همیاری، بِگُ نفت چه فایده سی ما داره؟"
-" نفت هر قطره ش هزار اشرفیه...هزار سکه خالص طلا...
نفت، دوا و دانایی ایاره سی بختیاری... "
*×********×*******×
از آن چه گذشت:
غریبه ای مسلح رو به روی بانک و دو دهنه ی بی رحم مسلسل 'یوزی' که از بام بانک، سینه ی او را هدف گرفته اند......
و آن سوتر ، بر بلندای شهر نفت زاد "هفتکل": آدینه ای از امرداد، خانه ی خان در "توف شیرین"، دور از چشم "ابرام آلبرده"، "ممل مچلو" و دیگر خبرچین های تخم و ترکه ی "جیکاک" که هم چنان با شامه ای تیز، در کوچه ها، باشگاه، مسیر سربالایی سینما به "توف شیرین"، کنار زمین های فوتبال "نیرو" و "خیام" در پی شناسایی مخالف می گردند...
×**×*******×
پسینگاه پر سایه، خاموش، با نقطه چین بگو مگوی کبوترانِ رها بر سکوی دانه پاشیده ی نمناک در مسیر نسیمی که از سوی تپه ها و دره ها می آید.
"بی هما" آمده و در تدارک شام است برای شش نفر حاضر - دوباره می شمارد: "ملا"، "سید"، "الیاس" و "جمشید"، "کر غربت" و "خدارحم" و دو نفر که سر شب شاید بیایند... بگو ده نفر.
یک مشت دیگر از گونی برنج چمپا "تیغن" را در قابلمه می ریزد... بعد به سراغ خیگ روغن خَش می رود که "خدارحم" دیروز از مال آورده. خیالش راحت است که می تواند چند کاسه سر سفره بگذارد..."برنج چمپا با روغن خَش خَردَن داره..."
منتظر است کسی بیرون بیاید و سر دَمارون را ببرد...
از اتاق سر و صدا شدت گرفته...گوش را نزدیکتر می رود. "الیاس" دارد خنده کنان خان را مورد حمله قرار می دهد:
- " ... خارجی ها هم در کتاب هاشان اقرار کرده ن که پیش از گماردن 'رضا شاه'، به عنوان سردار با کفایت منافعشان و در درجه اول نفت، بختیاری منظم ترین ارتش مسلحِ سلسله مراتبی را داشت. آن چنان که 'تهران' را فتح کرد و پیروزمندانه به کمک مشروطه خواهان تا 'تبریز' هم پیش رفت... درسته؟"
خان فرو رفته در فکر و خیال، سرش را تکان می دهد. "کُرِ غربت" مجذوب این سخنان، ناخودآگاه می گوید:
" درسته..." سکوت.
- " اما چرا بعدِ آن همه زحمت،که لوله های قطور نفت را بر گرده های بختیاری رد کردند، آخر سر شد این سرنوشتشان؟ دایی مادرم می گفت 'مهندس فرنگی به کمر ما طناب می بست، دستور می داد از بالای کوه سرازیرمون کنند پایین، بین زمین و آسمون تا ولدنگ کارا لوله هایی را که بغل زده بودیم، جوش بدن...چند بار که طناب سابیده، پاره می شد، بخت برگشته های بختیاری، دست و پا زنان، به لبه های تیز صخره ها می خوردند و به کف سنگلاخ پرتگاه سقوط می کردند... دایی جان! می خوام بدانم بختیاری با آن ارتش و سابقه ی جنگاوری و سواد که حتا بعضی هاشون می رفتند پاریس و لندن...چطور کذاشت بی بهر بشه از نفت؛ و روستاهای خشکه چین اش هم چنان آرمون به دل بمونند؟"
خان آه می کشد. بیرون، وزش باد، دیوارهای آب پاشی شده را دست می کشد و به درون اتاق می نشیند...
"خدارحم" به میدان می آید:
-" دندان های بختیاری ها را شمرده اند.. قلع و قمع سران، رو در رو قرار دادن طوایف تا یکی بگه ایل گپ بختیاری ماییم، دیگری جوش بیاره...و به کار گمارن افراد بی خطر در مصادر امور، اگر نگوییم بعضی هاشون آدم فروش؛ و حتا ضد منافع بختیاری...و چشم و هم چشمی بعضی خانواده ی ندید بدید از روستا آمده، لیز گرفته در خانه های طبقاتی شده ی شرکت نفتی...حسادت ها، خصومت های بین کارکنان و اجرای نقشه ی 'تفرقه بینداز و حکومت کن' جیکاک چرچیل ..."
خان سراپا گوش است.
نگاه "کرِ غُربت" روی دهان ها می چرخد.
جمشید دفتر شیمی نمره بیار "خدارحم" را برگ می زند. دست "کرغربت" را می گیرد.
انگشت اشاره اش روی یک صفحه می ماند. می خواند:
-" نفت مایعی روغنی، مخلوطی از هیدروکربورهای جامد تا مایع یا گاز که بخش بیشتر آن را هگزان، هپتان و اکتان تشکیل می دهد. .."
حاشیه صفحه، خطی خوشنویس، با مرکب سیاه نگاشته: "در زبان مانوی پهلوی، 'نپت' یعنی قیر...که از زبان اکدی آمده: هر چه بدرخشد..." و یک فلش سبز رو به نوشته می گوید: "از گفته های دبیر ادیب شیمی ما آقای ابراهیم ارشدی".
"کُرغربت" لبخند می زند. کسی به حرف نمی آید. بانگ خروس "عامو قلی" به گوش می آید. تکرار می شود.
خان نگران شام میهمانان است، آبرومندانه باشد...
ناگهان به در می زنند. عجولانه و پی در پی.
سرها پرسشگرانه رو به در می چرخد. "خدارحم" کتاب ها را پشت تکیه گاه خان پنهان می کند، "شاهنامه" را هم...
×***********×******
پایان بخش سیزدهمِ داستانِ "خدارحم" علیه "خدارحم"
>> دفتر "دوباره سلام هفتکل"/ رمان " نفرین نفت"
*
پی آیند این رمان تاریخی، شامگاهِ چهارشنبه بیست و یکم تیرماه 96
*
عکس: جوانی "بی هما" همسر همراه خان...

+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۶ ساعت 22:9 توسط هاشم حسینی
|