چند دوبیتی و رباعی
 
1
فضیلت میرشکار:
عاشق که شدی محال ها رابردار
نسل همه سؤال ها را بردار
بی حرف وحدیث و شک وشبهه،محکم
با یک “بله” احتمال ها را بردار
 2
مداد جادویی
سیمین بنیان:
می کشد با مداد رؤیاهاش
کودکی سفره خیالی را
مادرش راکناردست خودش
خسته از داروکار قالی را
ظرفی از گوشت های خوشمزه
دیسی از جوجه زغالی را
دوغ نعنا میان لیوان و
ماست در کاسه سفالی را
سبدی پرزفلفل وریحان
دستچین همان حوالی را
می کشد با ولع چه با لذت
می چشد لقمه های عالی را
می پرد با صدای سوت قطار
می خورد تکه نان خالی را
 3
چاقو
سامیار صحرایی:
با گریه می گوید که با ما کار دارد
مردی که یک چاقوی ضامن دار دارد
اصرار دارد قاتل ضحاک شهر است
“ضحاک را من کشته ام” اصراردارد
تفتیش کردم، جز همان چاقوی خونین
درجیب هایش کاغذ و خودکار دارد
چیزی از آن کاغذ نفهمیدیم، اما
وزن و ردیف و قافیه انگار دارد
دیوانه می گوید که زندان جای خوبی است
چون لا اقل سقف و در و دیوار دارد…
کاری به کار مردم و دنیا ندارم
دنیا ولی با مردمانش کار دارد”
آنقدر زیر پای دنیا مانده بدبخت
چشمی به خوشبختی به روی دار دارد
خوشبختی از این بیشتر تا مرگ فرصت
اندازه چندین نخ سیگار دارد
هرگزجسد پیدا نشد … هرچند شاید
این قصه ای باشد که یک بیمار دارد
قاضیِ ِ پرونده … چه راحت راحتش کرد
اعدام؛ چون چاقوی ضامن دار دارد!
4
تلخ و شیرین مرا به خود بگذار
شهد نیکو به خورد من ندهی
مرگ سهراب وار می خواهم
نوش دارو به خورد من ندهی / بهاره دلفرح