رمان " از جایگاه" جان گریشام آماده ی چاپ
بخشی از رمان در دست انتشار
جان گریشام:

"از جایگاه"
!
مترجم: هاشم حسینی
hh2kh@hotmail.com
جان گریشام(1955) نویسنده ای است آمریکایی با آثار پرفروشی که به بیش از چهل و دو زبان برگردانده و سینمایی شده اند. او که حقوقدان، فعال اجتماعی و اهل سیاست بوده، مضمون و موضوع اصلی نوشته هایش را بر محور قانون و نقش فرد در واکنش به آن پرورانده است...
جان گریشام نخستین رمان خود را پس از چهار سال نگارش، در سال 1989 با عنوان "زمانی برای کشتن" منتشر کرد. از چهل عنوان کتاب های چاپ شده ی او می توان به نمونه های زیر اشاره کرد:
"باران ساز"(معجزه سرنوشت)، 1996؛ شهادت، 1999؛ مرد معصوم، 2006؛ اعتراف، 2010؛ تومور، 2016 و جزیره کامینو، 2017.
رمان "از جایگاه" در باره ی زندگی تباه شده ی ورزشکاران است و سی و چهار سال مربی گری اسطوره ای به نام ادی ریک...
ماجرای رمان در چهار روز می گذرد: از سه شنبه که بازیکن کوارتربک تیم اسپارتان، نیلی کرن شا پس از پانزده سال غیبت، برای شرکت در تشییع جنازه ی مربی سخت گیر و در واقع بی رحم به شهر مسینا بر می گردد...
و اکنون همه ی بچه های تیم، از سال ها ی مختلف، به جایگاه برگشته، خاطرات گذشته را مرور می کنند...
نیلی و پاول کنار هم، بر بلندای جایگاه نشسته و به محوطه ی ورزشگاه چشم دوخته اند...
در چشم انداز پایین، وانتی به دروازه ی ورودی استادیوم نزدیک می شود. رنگ خاصی دارد، جلاداده: بین طلایی و سرخ جگری. نقره ی چرخ ها برق می زنند و شیشه ها دودی.
پاول به محل پیست دوی زمین اشاره می کند: "اون جا را! وانت سیلو..."
نیلی می پرسد: "وانت چه وضعیتی دارد؟"
-"دزدی!شک نکن."
سیلو پیاده می شود و به سوی آن ها می آید. لباس اسپورت به تن دارد: ژاکت چرم بامبر و شلوار جین سیاه، همراه با پوتین های مشکی. وزن کم نکرده و چاق هم نشده. گام برداشتنش همانند یک قهرمان اسپارتان است. سپر واقعی در برابر حمله دشمن، ملموس و زنده، شق و رق، آماده ی حمله به هر که یک کلمه ی نامربوط علیه تیم از دهن اش بیرون بیاید.
لبه ی زمین را دور می زند. "آره خودشه. همون سیلوی دست کش به دست که با قدرت تمام توپ را می قاپید و بازی اش خون را در رگ ها آتش فشانی می کرد. اما چرا ایستاده خیره شده به وسط زمین؟ پی چی می گرده؟ انگار دارد داد و فریاد مربی ریک را می شنوه. چی دیده یا شنیده که او را در دم میخ کوب زمین کرده؟ نه، راه افتاد. نیگاش کن! دست ها در جیب داره سکوهای جایگاه را بالا میاد."
سیلو به نیلی که می رسد، نفس نفس می زند. او را همانند زمانی که کوارتربک زمین بود در آغوش می کشد. صورت اش را رو به چشمان او می گیرد و می پرسد که در این پانزده سال غیبت، کجا بوده؛ ذوق زده حال و احوال می کنند: خوس و بش و توهین های رفیقانه رد و بدل می شوند. بیشتر پرده پوشی است تا پرده دری.
حالا هر سه نفر در یک ردیف نشسته و چشم به دونده ی دیگری می دوزند که لنگان لنگان وارد محوطه ی زمین شده است. سیلو حرف که می زند، انگار نیرویی ترمز کننده به درون اش فشار می آورد و لحن صدایش را به پچ پچی گنگ می کشاند:
- " خب، بگو ببینم این روزها کجا زندگی می کنی؟"
نیلی جواب می دهد:
- "منطقه ی اورلاندو."
-" از کار و بارت بگو."
- " بنگاه املاک دارم."
- " خانواده چی؟"
- " کشید به طلاق. تو چی؟"
- " آه چی بگم. مطمئنم بچه های زیادی بیرون داده م که هیچ کدومشان را نمی شناسم. هیچ وخت ازدواج نکرده م. وضع درآمد مالی تو چطوره؟"
- " ای می سازم. اما اسمم هنوز توی لیست مجله ی فوربس نیامده!"
سیلو می خندد:
- " اما حتم داشته باش که من سال آینده می ترکونم!"
نیلی هم چنان که نگاه اش رو به پایین است و به پاول نگاه می کند، از سیلو می پرسد:
- " از کسب و کارت بگو."
- " قطعات خودرو معامله می کنم..." از مسیر بیرون می زند: " امروز بعدازظهر سری به خونه ی مربی ریک زدم. همسرش و سه تا دخترش هم بودند، همراه با نوه ها و همسایه ها. خونه پر از آدم شده. همه نشسته ن کیپ هم. چشما خیره به اتاق مربی در حال احتضار مون."
پاول بی تاب است:
- " خودت او را دیدی؟"
- " نه فقط می دونم جایی ته خونه ش، داره نفس های آخر را می کشه و یک پرستار کنارش ایستاده، مراقب. زنش گفته ادی نمی خواد کسی این روزهای آخر او را در این وضعیت ببینه...از او فقط یک اسکلت مونده..."
تصویر مربی اشان، ادی ریک، دراز کشیده در تخت خوابی ته اتاق تاریک، با پرستاری که آخرین نفس هایش را می شمارد، برای مدتی طولانی، گفت و گوی آن ها را در سکوتی یخ زده فرو می برد...
*
1. John Grisham
2. Bleachers
3. Eddie Rake
4. quarterback
5. Spartan
6. Neely Cren Shaw
7. Messina
8. Paul
9. Silo
10.Bomber
11. Orlando
12. Forbes
+ نوشته شده در دوشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت 8:59 توسط هاشم حسینی
|