Resuming
روزنوشت ها برای نازنینی نادیده/
دوشنبه سوم آبان 95/ عظیمیه ی ساکت و سرد/سه دقیقه از شولای برگ های بامدادی
چرا دیگر نمی نویسم، این جا آفتابی نمی شوم و ...
همه را از پلیدی این پیرسالی بدان و مرگ که بهت و بغض را نثار من کرده است...
نشسته ام اکنون هر روز به کیش و مات مرگ...
اما به تو قول می دهم که هر روز – حتا کوتاه و گویا از دیده ها و شنیده هایم بنویسم...فردا شماره ی نخست از خوانده های پاییزی را می آورم و نمونه هایی از سروده ها و قصه های تازه ام را...این نوشتار اگر یکی را خوش بیاید و او را به نیک اندیشی وا دارد مرا کفایت می کند..
از پشت پنجره ی شب صدای کلاغی را می شنوم... خانواده ی پیشی ها خواب اند، امن و امان...اما من بیدارم، ناتوان و بی قرار...
به ناگهان یاد شعر پل میرابوی گیوم آپولینر افتاده ام و این بیتش که:
چه کند و نا توان است عمر
و چه ستیزنده و روان امید...
…
Comme la vie est lente
Et comme l'Espérance est violente… / LE PONT MIRABEAU
Par: Guillaume Apollinaire
***
03/08/95
هاشم حسینی