روز نوشت ها برای نازنینی نادیده

 

آخرین پیامی که برای او فرستاده ام: "لهراسب زنگنه، ای جنون بودلری! ای خنیاگر دربدری!"

 

لهراسب در اهواز است، پدر زحمتکش خانواده ای خوشنام، پدر  سه دختر فرهیخته و البته پدر بزرگ هم هست و به من که یک پایم بندرگاه نفت و گاز عسلویه است و پایی دیگر همیشه در سفر، یادکردها داشته به مهر، دور از داد وستدهای مادی و روزگار قدیسان قدرتمدار اندرزگوی این زمانه...

    اما این دوری که با لجاجت تمام، بین ما خطی از بلندای کوه کشیده عبوس همراه با بی نهایت دوباره ی دریا، آغشته با آتش شرجی و فرو رفته در سوکسرودهای استانی لب خشک و آرمون به دل، در لحظاتی از بی خبری و غافلگیری، به گفت و لطف انجامیده است...

   لهراسب، شاعر آزاده منشی است (دفتر شعری چاپ کرده با عنوان "در پیاده رو"، نشربوتیمار، تهران، 1393 که البته من آن را همان هنگام در فیس بوک و وبلاگ ام معرفی کردم)، پشت کرده به تعلقات بچه گول زن دنیا... و از این رو با وبلاگ و فیس بوک و تلگرام و ...بیگانه است... آری، او بیشتر با تلفن سر و کار دارد و روز و شب نمی شناسد، هرگاه بخواهد به من زنگ بزند...

شعر می خواند و با هم دُردهای تلخ زندگی را مز مزه می کنیم و به ریش روزگار می گوزیم!

مکالمات ما به مشاعره های فی لبداهه هم می انجامد.

   دو نمونه از سروده های گذشته ی او و یک نمونه از سیاه مشق من که در هفته ی گذشته، هر سه با پیام کوتاه بین ما رد و بدل شده:

 

تقدیم به تو

1

بنفشه های بی رنگ و بو

بر پاگرد پله ها

این سرشکسته جهان است

نوزادی که تکه قنداقش

جا مانده بر سیم های خاردار

مرا بگو که می خواستم

کارون را در تنُگ کوچک تو جاری کنم

ای ماهی قرمز نوروز... / ل. ز.

*

2

آن پچ پچ یقین

سودای داغ دلنشین

وان سوسوی امید

در لابلای ملاط حصارهای سخت

نشت کرد و فرو تپید / ل. ز.

*

نامه به جهنم اهواز / استان غمگدازه ها غبار

کارون و گریه های بی آبی

برسد به دست لهراسب بودلری

 

آری

می ترسم که این کبوتر

قلب در بدر

آن گاه که می رسد به دستت

بالهاش

گُرمرگ بگیرد و

دیگر بر نگردد

 

تازه

با این زخم صخره

 خلیده در گلو

  وختی که "پریا" دیگر قرار نیست بیاید میان این سطرها به لبخند

و تو

تنها در میانه ی آتش

در حصر مانده باشی و

بر لب ها

حسرت و هراس تنوره ببندد.

 

پس بگذار

در این بیداد

بین ما

ایزدبانوی مهربان ترانه و ترحم

پنجره ها بگشاید و پل

پرهایی از پندار به پیوند... / ه. ح.

 

پس نوشت: لهراسب جان، پیام کوتاه ات رسید، با این فریاد سوگوارانه:

 " درود بر خانم جو کاکس از حزب کارگر انگلیس که قربانی جهل مدرن شد. در وبلاگت از او بنویس."

امشب در باره اش با افتخار خواهم نوشت.

 

هاشم حسینی

بامداد دو شنبه 14 تیرماه 1395

July 04th, 2016