عاشقانه های بی تاریخ / کتاب در دست چاپ اودیسه به ساعت سنگ
پایان یافته پارتی...
همه به بدرود...
"بسیار خوش گذشت!"
میزها
اما رها
جام ها تهی
دل ها
ولی
پر پر زنان به هر سو...
پایین پله ها
تو
قاب درگاه را شکوهی ابدی می بخشی
می درخشی
با گونه های مونالیزا
و چشمان کلئوپاترا
آن گاه که
رو سری سرکش ات را باد دست می کشد
و من
بی آن که دیده شوم
سراپا چشم
می پایمت به رفتن
و قلبم شعله ور
که می زند
پرپر
بر نگین آن انگشتر
آن گاه که ستاره ها
یکی یکی
از پرچین نیمه شب می پرند
تو ناگهان
دیگر نیستی
و من
پله ها را بر درگاه می رسانم
تا دست بکشم
قاب سرشار از عطر همیشه ی حضورت را بی تو...
2
مي چينمت چو گل
مي نوشمت چو مي
مي خوانمت چو شعر
3
اولیسس نیستم
گیل گمش یا سندباد
خنیاگر آرزوهای این دل در به درم
دریانورد تمامیت تن ات
بی هیچش کرانه ای به هر سو
در این اودیسه
به ساعت سنگ ...
4
در هزارتوی جنگلی
رها در آغوش رودخانه ی سیاه
تاریکی تمامی آن شب
ناتوان مانده بود تا بپوشاند
صلابت دو صخره را
برهنه
در آستانه ی معصومیت بستری سپید...
در راه سنگملیما به یائونده
10.07.2013