آینه ی نقد...
نامه به دوستی در این حوالی..../ هاشم حسینی
...
پرسیدی بختیاری بدون اسب و وارگه، جدا از بلوط، بی تفنگ و یار یار در تیتُم ره، بی مِ ینای زنان زیبا و نجیبش می تواند بختیاری بماند؟
خالو جان!
فرهنگ بختیاری را مصادره به مطلوب کرده اند! بیشتر از سوی شیفتگان قدرت و انگل های وابسته به ناف امکاناتشان... و همه ی کولی دهندگان اینان، با پرچم و شعار و آیکون بختیاری به میدان آمده اند...
نواده های جیکاک در شرکت ملی نفت ایران، سال ها به قلع و قمع بختیاری های با اصل و نسب مشغول بوده اند...
گوشه ای از این داستان ایل بزرگ را در رمان نفرین نفت باز گفته ام...
اما باز هم شادمان باشیم که بلوط - این شمایل نامیرای ما را سر نبریده اند...
گو این که دلالان این جا و آن جا بلوط زارانی را به آتش کشیده اند برای فرونشاندن بیماری زمین خواریشان و جایی دیگر این درخت باستانی- استوره ای را به زیر آب برده اند...
بگذریم.
سخن کوتاه: یک بار به یکی از این دن کیشوت ها گفتم: این همه جوک برای این ایل نامیرا می سازند، یک طایفه را گراز، دیگری را کور و آن یکی را ساده لوح نامیده اند... و از سوی دیگر نویسندگان و پژوهشگران از راه رسیده فقط اسناد زیر خاکی را می تکانند تا تَش و بُ، طایفه ی خود را فقط اصیل بیابند و بنامند و چشم بر بزرگی دیگران ببندند... چرا؟
...
یک بار هم به یکی از این به اصطلاح خودشان "ایل گپ ..." نوشتم: همه ی طایف بزرگند ( و از جمله طایفه ی دوست داشتنی ...) و با یک هدف: اتحاد در راه اقتدار و افتخار ایل بزرگ بختیاری و بختیاری های متحد...
فرجام سخن آن که:
سه آفت فرهنگ سترگ و بی همتای بختیاری را به روز سیاه و دریوزگی به درگاه دلالان قدرت کشانده:
1. خودبزرگ بینی هر طایفه؛
2. خودنمایی، شکمبارگی و شهوت رانی؛
3. منافع شخصی که حقوق اجتماعی را نادیده گرفته است...
از یادنبریم که تاریخ استعماری نفت را بر گرده ی برادران غیور و پر مدعای بختیاری نوشته اند...
اکنون هم که بعضی از همایش ها و صفحات فیس بوکی شده لونه ی شغال برای واسطه های منصب و منزلت ها...
...
اگر از آخرین روزهای گوشه نشینی و فراموش شدگی خنیاگر بی همتا، ایل مرد پر اندوه: آ بهمن - مسعود بختیاری بگویم و مرگ غریبانه اش، داستانی خواهد شد پر اشک چشم...
او بارها قهرمانانه به وسوسه های قوادان قدرت "نه" گفت...
همان هنگام به خاکسپاریش در گورستان امام زاده طاهر کرج، انتقاد و اعتراضم را نسبت به بی تفاوتی مدعیان فرهنگ بختیاری در وبلاگم parsnya.blogfa.com ابراز و آرزو کردم کاش خانه ی ابدیش در مسیر بازفت، زیر ترنم شیمبار و یا بر بلندای آسماری می بود...
اما...ولی...چه کنم که جوانان پر شور و آرمون به دل بختیاری ما را به سراب ها کشانده اند: ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل... شیخان گمراه...
باز هم برایت از ناگفته ها خواهم نوشت...
*
هاشم حسینی
روستای البرز
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}