خسرو جان،

مباد لبخند شیرینت کم رنگ شود.

صُفه وار استوار باش.

با آن که مادر به فراسوی ابدیت سفر کرده، اما میراث ماندگار او که گذشت و  همراهی زایا در جان های شیفته ی فرزندان و نوادگانش است، در هم چنان و همیشه تکرار می شود و ما را به پیوندهای تازه فرا می خواند...

کتیبه های نگاه او را که در آن دو دیدار گوشه ی دل دربدر من به یادگار مانده، یکی یکی مرور می کنم: مهربانی، بی ریایی، شکیبایی و با کژی های زمانه مروت و مدارا داشتن...

 خسروی خوبان! ای نازنین!

شبی دراز، هفته ی گذشته در شهر سنملیما، با دوستان کامرونی ام ، در کلبه ی کدخدای روستا، غلتیده در دل جنگل دست نخورده و ایمن از تاراج صنعت کاپیتالیستی،گفتاگویی شیرین و شگفت داشتیم در باره ی وجود خدا.

گفتم: ...ببینید دوستان! مادر سیاه/ کامرونی مانند مارینای از خودگذشته که شوی او را وانهاده و او درخت وار کودکان را آغوش گشوده و یا مادر چینی فروشنده در میدان شهر، با پسرک شیرین دو ساله اش... و یا مادران سرخپوست و یا مادر ماکسیم گورکی... مادر آلمانی، آمریکایی...آلاسکایی...مادر من، مامان تو...ماما...مِق/ ماتر/اُم...

همه ی مادران زمین...

و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...

همه ی این مادران از هر رنگ، مشخصه و ممیزه ی غیرقابل انکاری دارند: محبت بی کران... ایثار...

پس در می یابیم که مادر ان، مرزهای رنگ و نژاد و دولت ها را کنار می گذارند و استوره وار یگانه وار می مانند.

مادران می زایند، می آفرینند و سرشت انسانی ما را در رگ های آینده انتقال می دهند.

آری: مادر. درخت. خدا.

خسروجان!

مادر مانده است

مهربان

در میان ما

هر جا که رادی و راستی در ترنم است...

از او می خواهم از فرشتگان همراهش، رستگاری ما را طلب کند.

آمین.