نامه به آن سو...

و در این جا من دارم یاد می گیرم که ...
شعری که نان روزانه ی من است...
کم کم
یاد می گیرم که
بی هیچ درایتی
تنها با غریزه ی برادرم درخت که از تیار جنگل هزاره هاست
و با کمک لبخند ماتیلده
کودک دو ساله و سه ماه ی همسایه
شیرینی سیاه
که
تکه شکلات غلتانی است
پیرامون سکوتنگاه روستایی ما
در یابم که چه باشکوه است روز
پرواز
در این بدایت ماندن...
سنگملیمای کامرون
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:22 توسط هاشم حسینی
|