دیگر این جا از پیکر برومی خبری نیست.اما بوی یادمان های نانوشته، همراهم ...

و اکنون صبح کرج: خنک و آفتابی...کوچه های خلوت عظیمیه و صدای ناله های "جاوشی" در همین نزدیکی ها...نان سنگک. خامه ی عسلی و باقلا گل پر زده ، امیخته در زیتون و نارنج.

راستی بهار نارنج کوچه های فروردیتی شیراز و یاران یک دل؟

اگر عمری باشد تا دو ساعت دیگر می جهم به زیارت اهل قبور...امام زاده طاهر...

دیشب در فرودگاه اهواز، از "ایستگاه مطالعه" کتاب غزل های علی رضا قزوه را که شماری او را "شاعر اهل بیت" داغ می زنند و من زبان گویای فرودستان...بیرون کشیدم...

او در قبیله ی غزل، در کنار ابتهاج، حسین منزوی؛ محمد علی بهمنی و سیمین خوش نشسته است...

نام کتاب مرا به یاد کارل سندبرگ می اندازد و  اثر درخشانش "صبح به خیر آمریکا" ...

کلام قزوه هنوز  محبوس بیدل و شهریار، سر در گم بیابان های حیرت، هراسان غم نام و نان و  در گیر امر و نهی های فرمایشی نهادینه شده است.تو خود حجاب خودی... از میان برخیز...

کتاب را پیمودم، به خواندن، این سروده را خوش یافتم و به قولی، راحت زاییده شده:

غزل ۱۰۴

...

بعد رفتم به سراغ چمدان های قدیمی

عکس های من و دل تنگی یاران صمیمی

روزهای همه محبوس در انباری خانه

خاطراتی همه زندانی در دفتر سیمی

رفته بودم به چهل سالگی غربت بابا

با همان سوز که می گفت "خدایا تو کریمی!"

مشهد و عکس پدر، ضامن آهو و دل من

گریه هم پاک نکرد از دل من گرد یتیمی

تازه همسایه ی باران و خیابان شده بودیم

کاشی چاردهم، رو به روی کوی نسیمی

عشق را تجربه می کردم در دفتر شیمی

نام هایی که نه در خاطره ماندند و نه در دل

ساعت جبر شد و غرغر استاد عظیمی

اردوی رامسر و گم شدنم در شب مجنون

رقص موسای عرب، خنده ی مسعود کریمی

این یکی هست، ولی از همه ی شهر بریده

این یکی را سرطان کشت؛ سلامی؟ نه سلیمی

این یکی، عشق هدایت داشت با عشق فرانسه

این یکی قصه نویسی شد در حد حکیمی

این یکی پنجره ای وا کرد از غربت فکه

این یکی ماند، گرفتندش در خانه ی تیمی

این یکی باز منم شاعر دل تنگی یاران

این یکی باز منم در چمدان های قدیمی

...

صفحه ی ۱۰۴ 

صبح تان به خیر مردم! / علی رضا قزوه(۱۳۴۲).-تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور/ نشر آسمان،

۱۳۹۱