ز روی دختر تبدار گل
متن درست سروده ی استاد رافعی که دیروز در اینجا آوردم:
نشسته کولی پاییز بر سکوی بهار
کلاف بغض گره خورده در گلوی بهار
عبور بوی گل از کوچه باغ ممنوع است
حصار خار گرفته است چارسوی بهار
هوای کوچه به بوی غریب خو کرده است
مشام پنجره گم کرده است بوی بهار
که پا نهاده به سر چشمه ی زلال فصول
که لخته لخته و سرخ است آب جوی بهار؟
ز داغ لاله عطش کرده باغ
پس بزنید
ز روی دختر تبدار گل ، پتوی بهار
درید دشنه ی فریاد زاغ جامه ی باغ
چو برگ برگ خزان ریخت آبروی بهار
به لوت شب زده شاعر نشسته است هنوز
در انتظار سپیده، در آرزوی بهار...
استاد بهمن رافعی (۱۳۱۵ زاده ی بروجن و باشنده در اصفهان)
+ نوشته شده در یکشنبه چهارم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 13:37 توسط هاشم حسینی
|