باز هم شهر همیشه ام

هنوز به زمزمه ی "یار... یار..."

با همان لبان

آغشته به عطر گمشده ای در گوشه و کنار عاطفه

ترانه ای که نمی میرد

همسرایی یارانم

پراکنده در همه جای مادر زمین...


اما نامیرا 

بانوی زیبای من

آساره به سوکسرودی پر سوز می خواند:

"نه!

نه!

دا!

نمی میرد

شکوفا

می خندد

دوباره در هنوز و همیشه

هفتکل..."

*

*

*

امروز پسینگاه، بخشی دیگر از جغرافیای تاریخ هفتکل را در نیمرخ زندگی شخصیت دوست داشتنی شورگلا خواهید خواند.