دوشنبه ی دوباره ی هفتکل...
باز هم شهر همیشه ام
هنوز به زمزمه ی "یار... یار..."
با همان لبان
آغشته به عطر گمشده ای در گوشه و کنار عاطفه
ترانه ای که نمی میرد
همسرایی یارانم
پراکنده در همه جای مادر زمین...
اما نامیرا
بانوی زیبای من
آساره به سوکسرودی پر سوز می خواند:
"نه!
نه!
دا!
نمی میرد
شکوفا
می خندد
دوباره در هنوز و همیشه
هفتکل..."
*
*
*
امروز پسینگاه، بخشی دیگر از جغرافیای تاریخ هفتکل را در نیمرخ زندگی شخصیت دوست داشتنی شورگلا خواهید خواند.
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 7:20 توسط هاشم حسینی
|