دوباره دیداری...هنوز در راهم...با سایه ی همراه هفتکل
به عموزاده ام مجید حسینی و دریای گرگرفته ی شعرش...
به یاد دارد
این دشت بهار
باور را
کسی که در این حوالی
سنگواره های عاطفه را
از "ماماتین" گر گرفته از شوق نفت
تا گنج های "تَوَنجیر "آبادی اجدادی ام می کاود
روزگاری
رینولدز را
تشنه و بی هوش
رهانید از چنگال مرگ...
شبانگاه
هیاکل هفتاکل را بدرودی دوباره می گوییم
می گذریم
از کوچه های خواب رفته ی کودکی
تا آن همه پیمان عاشقان را بجوییم
از آن بلندا
تُل عاشقی
که مدفون است
حالیادر زیر پای عبوس سکه و زهد...
جغرافیای ما
تاریخی است
پنهان مانده در لابلای اشکال مشوش شهر...ه. ح.
+ نوشته شده در دوشنبه نهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 7:32 توسط هاشم حسینی
|