دوشنبه ی دوباره ی هفتکل...1
کی آمدی بر این بلندا
دیوار خار؟"
امروز ساعت 15 درجه ی شبنم
با بریده ی ماه
شفاف بر پیشانی ملکوت ما است
و مرا که می بینی
ایستاده ام رها از آز و خواست
تنها در بیابان برومی اهواز
برگ های پراکنده ی شهری را ورق می زنم که روزهای بسیار
سوارانی داشت
حاضر در ژرفا
و گاه گاه
زاپاتا ها هم با صحراهایی از سوار
به آن جا سری می زد به دیدار استوره های درگذشته ی تبار نامیرا
آریا
بختیاری نجیب
تا من همواره با افسون سایه ی همراه
شهرم
که رهایم نمی کند
هیچ گاه
بنویسم
پس
که هستن را
و اما تو:
به من بگو ای باینده!
پیک راستان!
آنان آیا در کوهپایه های پدری
شخمی دوباره رفته اند زهدان زمین
باستانیت راستی را با دانه های دوباره ی باور؟
بال های او
بوی یال ها
نفس های زندگی بخش زاگرس
زمزمه های منگشت
پرسه های آسماری
سنگواره های یادها را می پراکند در رگ های کارنگ
کوهرنگ
کارون تشنه لب
پس می آید به لَم
کنار پنجره ی گشوده ام و ندا می دهم به پند:
"اینک بنویس!
واژه های را
آیینه ساز
ابدیتی
رو به چشمانی خسته و خواب
مگر
شیهه ی اسبان بلندا
آرمان
بر پایشان دهد..."
پاسخ می دهم او را:
مگر نه سوگند به قلم است و آن چه می نگارد
راست
و
این که انسان قربانی نسیان خویش است؟
پس ناگزیر
باید
سرنوشت را
دیباچه ی دگر
دوباره
از سر
نوشت...
این گونه است که هستم
من
چنان که می نویسم...ه.ح.
***
دوستان!
یاران!
دیدارمان امروز در دو نوبت: نیمروز و حکایت مم طاهر
و چهار پسینگاه و
پی آیند رمان "نفرین نفت": رگبارها-2