هنوز هم باز با سایه ی همراهم: هفتکل...
بارانی از سلام
به شما یاران!
مانده همیشه
بر سر پیمان
بهروزی
را
بر
ایران...ه. ح.![]()
امروز پسینگاه، ساعت چهار با هم به ۵۰ سال پیش هفتکل سفر می کنیم.
سکانس هایی از یک فیلم ناتمام:
بریده بریده
نقطه های سیاه سرخ خاکستری خط آب... کات!
داخلی. تاریک.
پرده های اقیانوس زهدان، متریکس را یکی یکی کنار می زنم:
...
خواب یا بیدار؟
سراپا خیس.
ساعت چنده؟ چه روزیه؟ چه ماهیه؟ هزاره ی چندم زندگیِ؟
- پسر جان! هاشوم!
سر بلند می کنم. ابروان و مژه هایم خیس. دهان تلخ و پاها کرخت.
مادر که سال هاست مرده
شاید او زنده است و من این سنگم لگدمال باد....
- هاشوم!
نه این صدای باده!
- هاشوم عزیزوم! بذار ببویمت... کتابات را بذار دم در...بدو بیا...بردار بنویس...
می روم پای بسترش می نشینم. پلک هایش دو تخته سنگ شده اند
- پسرم بیا این خاگینه های محلی را که با روغن محلی... بو بو کن مغز سرت پیک نبو... بیو این هم دوغ کلوس...دست برندار... بنویس...
نیم خیز می شوم. نمی دانم کجا. عرق حفره ها ی چشم را پر کرده
قهقهه ی مرگ است...
دالان تاریک دم غار ... دست عجول باد خیس و خاشاک را گوله کرده، پخش هر طرف
سرِ پا می ایستم برهنه از پوشاک و تعلقات دنیوی....
- کی هستی اون جا هان؟ با تو هستم...
- می دونی چه ماهیه پسر؟
- من همونم که تو بلازه ی تشِ چاه نفت اسپید جزغاله شدم...
- تو؟
- مُ؟ مُ بنگرو...مُ مختار...مُ سوزی...مُ... خدارحم...مُ علی رحمُم...
- کدوم علی رحم؟
- دایی مُ علی رحمُم... نافرنگا بِم ایگون علی رحم اُگوشت... خدا سیشون خوش بخواد!
- دا بنویس...بیهقی وار...از همه...تا خوبی بماند پایدار...
به سوی شبح سر بر می گردانم... پشت سرم ایستاده اما...نفس نفس زنان می چرخد دور تا دور... می خندد تلخ....
نای حرکت نمانده...
- دانترس... دُرو ایگو...ئی هیولا همو آلِ...دارو دسته ی جیکو فرستادنش
آغوش مادر بهشت موعود: پستان های ورم کرده پر شیر....
- دنیا به آخر نرسیده... سر پا وایسا... ها... تاتی تاتی... برو پیش... برو دمِ ئی غار... رودوم می بینی چه آفتابیه؟
-اما آتیشه بیرون...
- نه! ئی شفقِ .... نترس برو بیرون! چشم باز کن و بنویس...
![]()
دیدار با تو ای عزیز!
چهارِ پسینگاه امروز دوشنبه ی آفتابی خوزی...آخرین روز دسامبر ۲۰۱۲
با بخش دیگری از رمان نفرین نفت: رگبارها
![]()