وای حسین(ع) کشته شد

عاشورا در کودتا

بخشی از رمان نفرین نفت

 

هفتکل هنوز بوی خون و سوختگی می داد.

مأمورها آمده بودند و برده بودند...

شبح سرگردان پنهان در پشت ستون های هفتاکل، شب که می شد شیحه می کشید...روزها به مغاک ها پناه می برد...

بانویی سیاهپوش می آمد و آب و نان می آورد..

از رفته ها خبری نبود.

نامی از کشته ها نمی رفت...

آن سالِ کودتا، سلطان می خواست عاشورا را هم مصادره کند و بنا به فرمایش، روضه هایی باشد آرام و تحت فرمان، نوحه هایی به التماس و مشت هایی آرام بر سینه ها و اشک.. بی سر و صدا...

ژنرال جیکاک ملبس به عبا و ردا رفته بود به بلاد ملکه... اثری از اونبود، اما جانشینانش دست به سینه این جا و آن جا بودند...

آن ها از یک ماه پیش نوچه ها را آماده کرده بودند برای راه اندازی دسته ها. زنجیرهای شیک و خوش دست را دست به دست می گرداندد، رایگان... فکر قند و چای و یخ را کرده بودند. علم ها مزین به پارچه های گران قیمت...

متن نوحه های دولتی ها همه التماس و شیون و استغاثه بود. دربدری اهل بیت و بی کسی و در برابر کاخ تزلزل ناپذیر ستم...

اما عاشورایی های جاروکارا رجز می خواندند و تهدید می کردند...خون خدا شتک زده بود به کوچه ها و نگاه ها...

 خولی سوار بر موتور می چرخید و به همه چیز شک داشت.

سید بارون که از شرکت نفت اخراج و خانه اش در نفت اسپید مصادره شده بود، شبانه، سی ام ذی الحجه خود را از دهدز رسانده بود جاروکارا.

وکیل گفته بود: امسال محرم ممنوع شده...

- کی ئی حرف زده؟

- علافچی از زبون یکی از جیکوهای بازار شنیده...

سید بارون که مصمم دفتر بغلی نوحه هایش را وارسی می کرد، بی آن که سر بر آرد، لبخندی تلخ زد:

- نوچ!

- که چه؟

- ما نوحه ایخونیم...

- کُجَه؟

- محله به محله ی جاروکارا تا مهراباد و بعد یه گوشه ی بازار...

- سید اینا رحم ندان... رینگ بوکس و چاقو ای کشن به مردم بی دفاع

- کیست مرا یاری دهد؟

دی سرباز داشت لیوان های نشکن را لبالب از چای گل گاو زبان می کرد:

- مسجد حجت را هم قرق کرده ن ...

سید بارون یک دنده دست بردار نبود:

- ما نوحه ایخونیم سی "حسین" خومون...اونا بخونن سی یزید خوشون...

- حسینیه پناهی پور چه خبره؟

- گمونوم تعطیله...

- توفشرین چی؟ حسینیه حسنپور؟

- تعهد گرفتن ازش هیچ عزاداری نباش او جا...

سید بلند شد سر پا:

- بریم بخار شماره پونزده... خومکار و بچه ها قریب و اوس فرج و اوس شعبون آماده ن...صعنو و گل ممد  و کل مندنی منتظرن...خداد و صفر...مهمد گچ پز...نصیر اگزوس ... سیروس تخت چین... مدبری ها...

دست مرتعشی پیر مچ سید را محکم گرفت:

- سید حکومت رحم نداره... ایناحکم تیر دارن...

دی سرباز سرک کشید داخل:

- سید ضامن و سید عبدالله و شیخ جابر دارن ایان ایچو...

در  که ناله کرد و قامت بلند بالای سادات در تاریکی درخشید و چشمان شیرکی سید بارون به جماعت افتاد، صحرا دید همه کربلا و خیمه ها سوخته و اهل بیت تیرباران سپاه شمر ذوالجوشن، جنازه ها کپه کپه رها و خولی یکه تاز به دشنام و تهدید...پس دفتر نوحه را بالا برد و غرید:

- وای حسین کشته شد...

شب بود بی چراغ و ایستاده ها مشت ها گره.

ابتدا پرنده ای ناله کرد. بعد ستاره ای از گوشه ی چشم شاسمان فرو افتاد.

زمزمه ها ناله نبود، به فریاد سکوت را شکست:

وای حسین کشته شد...

دستان ننه مصطفا که داشت دیگ حلیم نذری را هم می زد، ایستاد. لبانش به همراهی زمزمه کرد:

وای حسین کشته شد...

پس به کوچه دوید، صدا زد:

- همه گل!

دخترا بیون به در...

هیاهو از دور اوج می گرفت.

گام هایی محکم نزدیک می شدند  و شب واپس می رفت سیاه و سنگین... 

...