دوباره...هنوز...باز هم هفتکل!
اما...
امشب ساعت 8 با هم در جاروکارای 40 سال پیش هفتکل
بخش دیگری از رومان نفرین نفت
...
شبحی که در خم کوچه، بین دو سوی خانه ی اوس فرج و ممد کوره پز ایستاده، سر به دور و بر می چرخاند...
پسرک اما در محوطه ی باز، نزدیک بمبو - شیر آب عمومی، ایستاده و او را زیر نظر دارد. واپس، تکیه به دویار بخار- آشپزخانه ی عمومی محله، درنگ می کند.
جاروکارا هنوز در خواب است.
خروس خانه ی نوری خپل دارد پاسخ پیام های دور و نزدیک را می دهد.
سگ کل مندلی دم می جنباند و به سوی پسرک می آید.
پسرک هم چنان که کله و پوزه ی سگ را نوازش می دهد، نان کره سای کاتی شده را با احترام در دهانش می گذارد و دوباره دور و بر را می پاید. نه از مم رضا مچلو خبری هست و نه از جیکوهای مراقب و خبر چین.
غرش موتور خولی نمی آید و زوزه ی وسپای افشار در سکوت نمی پیچد.
لایه های شب آرام آرام از نوک تُل و تپه های پیرامون محله کنار می روند.
آخرین ستاره ها پیدایند...
ناگهان فیدل شیب محوطه ی بین خانه ی پسرک و اورکی ها را به تاخت و بی پارس می دود و به سوی پسرک می آید...
پسرک...
امشب با هم در ساعت 8، دیدار در جاروکارا...ه.ح.