شاعر همیشه ی دل آزاده ی ایرانی

روز بیستم مهر را روز بزرگداشت حافظ نام نهاده اند.

مگر روزی  هست که حافظ بر سفره ی اهل دل نباشد؟ شواهد گویای این گزاره، حضور چند باره اش در این وبلاگ بوده است و بزرگداشتی که برای بار نخست در خوزستان به همت این قلم و با وجود تنگناهای سازمان داده شده توسط بی هنران، مهر ۱۳۸۹ در سینما اوکسین برگزار گردید و چه استقبالی از آن به عمل آمد...

اما...

باری

حافظ، این زبان گویای وجدان آزاده و خیرخواه ایرانی کسی است که اندرز داده:

من از بازوی خویش دارم بسی شکر    که زور مردم آزاری ندارم

یا:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است:   با دوستان مروت با دشمنان مدارا

یا:

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

   دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

حافظ را هر کسی از ظن خود مطالبه کرده است، اما آیا منش و اندیشه و کردار اهورایی او را پیشه ی خود ساخته؟

مگر نه او فرموده: با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی...

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

این است پیام کنشمند حافظ: ساده زیستی، گذشت و مدارا، ژرف اندیشی رو به دنیایی صلح آمیز و بی آز آن چنان که هشدار داده:

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست   عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی

...

بگذریم.

بیایید به این نوا که از عالم غیب دل دوست آمده گوش هوش فرا داریم...

 ه. ح.

 

رونق عهد شباب است دگر بستان را

می‌رسد مژده ی گل بلبل خوش الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچه ی باده فروش

خاکروب در میخانه کنم مژگان را

ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان

مضطرب حال مگردان من سرگردان را

ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند

در سر کار خرابات کنند ایمان را

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح

هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

برو از خانه ی گردون به در و نان مطلب

کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد

وقت آن است که بدرود کنی زندان را

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را