شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

بنده ی طلعت آن باش که "آنی" دارد...(حافظ)

رفتار پاکیزه

روح خوشبو

جان شیفته

انقلاب را از خود شروع کن!

امروز می خواهم در باره ی نمایی از مفهوم رفتار بنویسم.

ناگفته ها بسیار است.

 شاید بگویید رفتار؟ یعنی چی؟ نخست منظورمان را از واژه ی ساده اما ژرف رفتار مشخص کنیم...بعد...

پیش از آن که به میانه یا گود این گفتمان وارد شویم و امیدوارم تو، خواننده ی عزیز هم پس از آن دیدگاهیت را با من در میان بگذاری، بگذارید از خود بگویم و شما را دمی به محیط کارم بکشانم:

 عزیزی صاحبدل، که همکاری بی ادعا در میانه ی دهه ی سوم زندگی اش است همین چند لحظه پیش به من گفت: تو عجب صبر و شکیبایی داری! در محیط کار اسیر آدمی واره ای بی سواد، پر مدعا و خود خواه باشی، دریافتی حقوق ماهیانه اش سه برابر تو باشد و تو دو سوم مسئولیت هایش را انجام بدهی. او بی تفاوت به حقوق انسانی/ کاری شغلی ات باشد و بعد دست در جیب پس از صرف غذای VIP بیاید با تو رعیت وار رفتار کند...

می گویم: اما این زمینه ی آشفته، جایی است که می گوییم محل کار است و خب شاید دوره ی برده داری است و بنده در قبال فروش تجربه، زبان دانی، وقت شناسی و..و.. چند وظیفه ی کارشناسی را با وجود تنگناها، کمبود امکانات و تزاحم های معمول بالاسری ها به بهترین وجه انجام بدهم و مفید بودن برای وطنم را حق خود می دانم و اگر موجودی مزاحم و ناهمگرا در محیط کار مانع بهینگی تام و تمام خلاقیت ها من و امثال من می شود، اما من از کوشش و ابتکار عمل دست بر نمی دارم. و از یاد نبریم که ایجادامکان در عدم امکان سازمان داده شده نوعی از نبوغ ایرانی است... 

 اما موضوع اصلی که مرا به این راستای بحث کشانده، داده های به دست آمده از رفتارهای  اهانت آمیز و برخوردهای زجر آوری است که بین شماری از "ما" وجود دار...

خوش بینانه که بنگریم علت اصلی کنش ها و واکنش های اجتماعی غیر طبیعی: ناهم زبانی، عدم تفاهم ( نفهمی!) و در یک کلام: عدم درک روحیات طرف مقابل یا مخاطب ماست.

اگر مجموعه ی رفتار ها در یک محل مشخص و در دوره ( بازه) ی زمانی معینی را در ظرفی به نام سازمان (سامان) در نظر بگیریم، به همگرایی های توانا/ ناتوانی مانند دوستی دو نفر، خانواده، اداره، NGO، مجلس، دولت می رسیم و در نظامی پیچیده تر: تعامل بین همه ی این نابرده ها. درست؟

خب! اکنون کمی خودمانی تر می خواهم به ارتباط های خانوادگی بپردازم و به نارسایی روابط، اختلافات، تعارض ها، کشمکش ها و جدایی ها اشاره کنم.

دوستان مزدوج! می گویند همسران  ما را درک نمی کنند.

همسران از بی خیالی و شاید بی وفایی و خیانت های "مرد ایرانی" حکایت های ناگفته دارند...

چند سالی است ناشرهای نون به نرخ روز بخور (نه ناشران نان حلال ) شروع کرده اند به انتشار کتاب هایی با موضوعاتی مانند: "چگونه همسر خود را بهتر بشناسیم"، "مردان از دید زنان"، "زنان از دید مردان" و..."چگونه مشکلات جنسی را بر طرف کنیم"... و اما هم چنان دشواری های روبه تزاید بین زوج های ایرانی برقرار استُ آن هم به اشکال متفاوت و با شدت و گستره ی نو به نو...

در کشورهای توسعه نیافته ی هزاره ی سوم، دشواری های فهم وشناخت بیشتر شده است...این معضل خود موضوعی جداگانه است که بررسی جداگانه ای را می طلبد.

اما در پرهیز از درازگویی، لازم می دانم به مشکلات زوج های ایرانی بپردازم.

مردان در پی گزینه های جفت، همراهان و همسران جذاب هستند که آن ها را درک کنند. خود باشند و با هوش، توانایی تطابق با دشواری ها را داشته و مانع آزادی عمل آن ها شود.

زنان هستند که در پی دست یابی به ظاهری زیبا خود دست به هر کاری می زنند. آن ها به عنوان قربانیان کوته فکر جامعه ی پدر سالار دچار این توهم هستند که جاذبه ی جنسی قدرت مهار و جذب هر چه بیشتر مرد ایرانی را دارد.

مرد مورد نظر آن ها که متأسفانه حضوری غالب در فرهنگ مسلط دارد، شهوت ران، دله و خواستار زن عروسکی و به قولی کالای جنسی ارزشمند است...

اما این ها نمی دانند که به قول حافظ:

لطیفه ایست نهانی که عشق از او خیزد

که نام  ِ آن نه لب ِ لعل و خطّ  زنگاریست

 

جمالِ شخص نه چشمست و زلف وعارض وخال

هزار نکته در این  کار و بار   و  دلداریست

زنان و مردان طرفدار تز " زیبایی تنانی تعیین کننده ی  تدوام پیوند زناشویی" نمی دانند:

عشق هایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود

...

در نگاهی  به فرهنگ اروپایی و گذری شتابان به کشوری مانند فرانسه پیوندهایی بین زنان / مردان هر کدام سپید / سیاه وجود دارد که در آن هاجاذبه ی سکسی فرعی و شاید محلی از اعراب ندارد. اگر مخالف این گزاره هستید، مرا راهنمایی کنید...

مردان و زنان اروپایی ( نسل جدید و قدیم) در پی رسیدن به روابطی مبتنی بر رفتار مسالمت امیز، سرشار از تفاهم و باور، انرژی مثبت و پاکیزگی روح هستند. درست است که جامعه ی باز اروپایی زمینه ساز این همگرایی ثمر بخش است، اما در این میانه نقش فرد آگاه، مصمم و آزاده اندیش را فراموش نکنیم.

پس دوستان بیایید با هم ( دوست، همسر، همکار و...) رفتاری پاکیزه داشته باشیم وبا روحی خوشبو همدیگر را در رسیدن به جانی شیفته ی آزادی و بهروزی انسان یاری برسانیم. زبان بی واژه ی تفاهم را بیاموزیم و از زخمی کردن روح همراه خود بپرهیزیم. آری:

مباش در پر آزار و هر چه خواهی کن

که در طریقت ما غیر از اینئ گناهی نیست...

بد نیست در این جا به یکی از الگوهای خود از زن ایرانی به شخصیت همسر حکیم نامیرای توس، فردوسی اشاره کنم که مصداق بیت حافظ است دارنده ی" آن".

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

بنده ی طلعت آن باش که "آنی" دارد

در آغاز روایت استوره ای "بیژن و منیژه" ، داستان روایت عاشقانه ی  بیژن پسر گیو و منیژه دختر افراسیاب  فردوسی از زمستانی غم افزا، سرشار از تنهایی و بی خردی یاد می کند. همه چیز در زمهریر سیاهی فرو رفته:

 

شبی چون شبه روی شسته بقیر

 

نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر

دگرگونه آرایشی کرد ماه

 

بسیچ گذر کرد بر پیشگاه

شده تیره اندر سرای درنگ

 

میان کرده باریک و دل کرده تنگ

ز تاجش سه بهره شده لاژورد

 

سپرده هوا را بزنگار و گرد

سپاه شب تیره بر دشت و راغ

 

یکی فرش گسترده از پرزاغ

نموده ز هر سو بچشم اهرمن

 

چو مار سیه باز کرده دهن

چو پولاد زنگار خورده سپهر

 

تو گفتی بقیر اندر اندود چهر

هرآنگه که برزد یکی باد سرد

 

چو زنگی برانگیخت ز انگشت گرد

چنان گشت باغ و لب جویبار

 

کجا موج خیزد ز دریای قار

فرو ماند گردون گردان بجای

 

شده سست خورشید را دست و پای

سپهر اند آن چادر قیرگون

 

تو گفتی شدستی بخواب اندرون

جهان از دل خویشتن پر هراس

 

جرس برکشیده نگهبان پاس

نه آوای مرغ و نه هرای دد

 

زمانه زبان بسته از نیک و بد

نبد هیچ پیدا نشیب از فراز

 

دلم تنگ شد زان شب دیریاز

فردوسی پس از این تصویر سازی های زیبا از تاریکی(چیرگی سپاه شب تیره بر دشت و راغ)، حضور بدی(

نموده ز هر سو به چشم اهرمن

 

چو مار سیه باز کرده دهن)

 می گوید. برخاستم. به خود آمدم و به همسر دوست داشتنی فرهیخته ام پناه بردم که دستی هم در نواختن داشت:

بدان تنگی اندر بجستم ز جای

 

یکی مهربان بودم اندر سرای

از او شمع خواستم.

و او افزون بر روشنایی:

بیاورد شمع و بیامد بباغ

 

برافروخت رخشنده شمع و چراغ

می آورد و نار و ترنج و بهی

 

زدوده یکی جام شاهنشهی

مرا گفت برخیز و دل شاددار

 

روان را ز درد و غم آزاد دار

نگر تا که دل را نداری تباه

 

ز اندیشه و داد فریاد خواه

جهان چون گذاری همی بگذرد

 

خردمند مردم چرا غم خورد

گهی می گسارید و گه چنگ ساخت

 

تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت

دلم بر همه کام پیروز کرد

 

که بر من شب تیره نوروز کرد

بدان سرو بن گفتم ای ماهروی

 

یکی داستان امشبم بازگونی

که دل گیرد از مهر او فر و مهر

 

بدو اندرون خیره ماند سپهر

مرا مهربان یار بشنو چگفت

 

ازان پس که با کام گشتیم جفت

بپیمای می تا یکی داستان

 

بگویمت از گفته​ی باستان

و به درستی که شب اندوه و ناامیدی شاعر را سرشار از روشنایی و شادی می سازد و باور به روزگار بهی...

فردوسی در کتاب خرد و داد خود اندرز می دهد:

بکوشـيد تا رنـج ها کـم کنيد

دلِ غمگنان، شاد و بي غم کنيد

به نيکي گراي وميــــازار کس

ره ِ رستگاري همين است و بس

با آرزوی همدلی، هم زبانی، همراهی و همیاری برای یکایک خوانندگان این واژه ها، خواستار جهانی تفاهم آمیز هستم رو به پیشرفت دانایی که سرآغاز توانایی است.

آمین