بازهم...هنوز...دوباره هفتکل... اما
به که سلام کنم؟
گزینه ی فصلی دیگر از رمان " نفرین نفت"
فریدون
همه از خانه بیرون زده بودند.
- حالا چه کنیم؟
دهن رمو دیگر قفل ماند.
- بروید چراغ لامپا بیاورید، اگر هست چراغ لِیت.
چشمان هراسان رمو افتاده در میانه ی جماعت برق می زند. صورت خیس.
- بلند شو پسر! برویم طرفِ سرچشمه...
گل ممد داد می زند: کفش محکم پکنین پا...
فلامرز آمده با گرزی در دست راست و لامپایی در دست چپ.
صعنو شتابان می رسد. چیزی در دست ندارد. فقط می پرسد:
- اوسا؟ خومکار کُجَنِ؟
- دارن می رن طرف سر چشمه...
- جاروکارا از نعمت بهشتی ادیسون محرومه گویَل دَدِیَل!.
تصاویر کدر بام ها در برهوت شبانگاهی فرو رفته اند.
بر شمار نقطه های روشن لامپاها افزوده می شود...
مظفر می گوید: اون جا را!
نگاهم می چرخد رو به شیب تُل روبرو، دو تا جیکو، مأمور – ایستاده اند بی حرکت گوشه ای ما را می پایند...
صدای موتور شنیده نمی شود. خولی نیامده، افشار هم.
دی کلبعلی که چراغی در دست دارد و مهتاب چهره اش می درخشد، آرام نگاهی به جیکوها می اندازد:
-خوشون می دونن چی شده، نیومده ن...
همه گل پوتین های سربازی به پا دارد.
زهرا لُته هم آمده...
کم کم جمعیت زیاد می شود.
دا فلامرز جَک (مشک برزنتی) آب را آورده..
سکوت و ستاره ها و پچ پچ زن ها...
آ خداد می پرسد: گل محمد و خومکار و صعنو کجایند؟
نوری گِمبِل جواب می دهد:
- اونا زودتر رفتند تا بلکه ردی پیدا کنن...رَمو را هم با خودشون بردند...
عامو استولا می آید هم چنان با رادیو دو موج توشیبا.
بلو می گوید: عامو استولا رادیو ها چیزی نگفته ن؟
-از چی؟
- فریدون...که فریدون گم شده...شاید رادیو بی بی سی چیزی گفته باشه...
- بی بی سی خیر ما را نمی خواد!
دی کَلبَلی دنباله ی پرسش بلو را می گیرد:
- مگه نمی گن اگه بلگی از همی درخت کُنار بیفته اونا خبردا می شن تو مملکت شون، اَن گلیس؟
عامو استولا که رادیو را می چسباند به گوشش می فهمم که "رادیو ملی" شروع شده و حالا ساعت 9 شبه...
جاروکار محله ای است چسبیده به کوه و کمر . ردیف خانه ها دو سوی کوچه ای قرار دارند، کوچک، درهم با معماری ابتدایی و بدون آب و برق و گاز...یک سر این کوچه به جاده ی پمپ بنزین رو به گورستان / روستاهای برم گاومیشی / نفت اسپید و سر دیگر آن پس از پیچی که از ردیف خانه های همسایه هایی مانند محمد کوره پز و دی احمد و شیخ جابر و کا حسن/ خومکار و سید ضامن می گذرد به دهانه ی کوهستان می رسد و دره تُلُو...
نقطه های روشن از سرازیری دهانه ی دره تلو می روند پایین. به پل لوله های نفت می رسیم قطور.
فیروز لیوه مانند همیشه که هر بار به لوله ها می رسد گوش به بدنه ی سخت و سرد لوله نفت می گذارد و جریان عبور سیال او را به هیجان وا می دارد.
- داره می ره...شُ...روز... نفت...پیل نی...نفت هِس ... زیاد...کُم زمین مشکِ پر نفته...داره می ره...شُ...روز... نفت...پیل نی...نفت هِس ... زیاد...
نقطه های روشن از زیر خط طولانی لوله ها می گذرند.
در روشنای لامپاها تصاویر رنگی که ابول تامرادی و خولیو از کتاب های کلاس ششم متوسطه: گیاهی و زمین شناسی و جانوری بر بدنه ی لوله ها کشیده اند، ظاهر می شوند...
آن پایین، چهار نقطه ی روشن در راستای جاده ی خاکیِ رو به چاه های نفت سرچشمه پیش می روند.
ستاره ها در بالای سرمان بسیار نزدیک می درخشند.
کسی چیزی نمی گوید.
از بالای کوه دور دستی دایره ای نور چشمک می زند. خاموش روشن.
مظفر می گوید بدویم برویم برسیم به گل ممدو صعنو و خومکار و رمو.
شغالی ناله می کند.
فلامرز و مظفر و من می دویم. در شعاع نور لامپای فلامرز چند پر جوجه تیغی را می بینم. آن ها را بر می دارم، بر گشتن به تهمینه بدهم برای کلکسیونش.
شیب را می دویم.
چهار نقطه روشن از پیچ جاده گذشته اند.
به آن ها می رسیم.
یکی از نقطه ها حرکت نمی کند.
سه نقطه ی دیگر بر می گردند واپس.
- هان رمو! چته؟ راه برو...
رمو حرکت نمی کند. نفس نفس می زند.
چیزی را در تاریکی مطلق می بیند که از چشم ما پنهان است.
انبوه نقطه های روشن همراه با هیاهو نزدیکتر و نزدیکتر می شوند.
صدای رمو در نمی آید.
- په چته بچه؟
- همون جا بود... اوناها...
چی اوناها؟
همون که هوف هوف هوف می کرد... پرنده بشقاب... نه پرنده ی مصنوعی... نه بشقاب مصنوعی... نه بشقاب پرنده...
- کجا بود اتیم اسیر!
می خواهد بزند زیر گریه.
- با انگشت نشون بده مصیبت!
جواب نمی دهد. می لرزد، خیس عرق.
گل ممد نهیب می زند: کجا بود؟ نشونمون بده...
رمو فقط سرش را تکان می دهد، لب ها قفل به هم.
فلامرز گرز در دست راست و لامپا در دست چپ خطر می کند. می شتابد رو به محوطه پهن و مرغزار بالای برم سرچشمه...
ناگهان می ایستد.
لامپا را رو به سطح زمین پایین می آورد.
انبوه نقطه ها به ما رسیده اند.
از ته تاریکی سرچشمه ناله هایی اوج می گیرد. جمعیت ساکت است.
- صعنو! ممدو!
- هان؟
- دیدیش؟
- ها! بیون اینجا!
فقط سه چهار نفر یورش می برند به سوی محلی که فلامرز ایستاده....
نقطه ها خیره شده اند به آن سو...
ادامه دارد...![]()