باز هم هنوز سلام...3
خبر های تازه را برای مشتری های مطمئن تفسیر می کرد... چشمانش برقی می زد و با ایمان کیمیاگرانه وعده ی سقوط دیکتاتور را می داد...
لال احمد پس از آن که کار و بارش در شرکت ملی نفت از ما بهتران را از دست داد، رو به کسب و کار حلال آورد... البته بیشتر اوقات دخلش با فروشش نمی خواند...
بانوی بزرگوارش، شاه ناز که اکنون در اغوش فرشتگان رحمت آرمیده، پس از آن که مأموران مانع فروش چای خارجی قاچاق توسط شوهرش لال احمد در بازار شهر هفتکل شدند، خود دست به کار گردید...گردآفریدوار چادر به سر زد و چای را در بسته های یک کیلویی به در دکان های کریمی، براوند، جهانگیری، حاج جانعلی طاهری، اصلانی و...می رساند...
به مأموران گشت ساواک خبر دادند که زنی میانسال، بلند بالا و خوش سیما، پوشیده در چادر سرمه ای با گل های سرخ، از توفشیرین می آید و محموله هایی مشکوک را بین افراد پخش می کند...
بی سیم و تلفن و نامه و پیک و خبر چین و چماق آماده باش داده شدند...
شاهناز خانم اما رو دست زد....
او با عاریه گرفتن چادرهای مختلف زنان همسایه، هر روز با چادری به بازار می آمد...بسته های چای را به فروش می رساند و پیروزمندانه میدان را ترک می کرد و با دست پر به خانه می رفت...
یادش گرامی باد...