دوباره سلام هفتکل!

 

سوکسرودی

به هق هق در گلوی باد

دشت باوینه و اندوه را یاد...

 

دا!

این جا

هیچ خوابم نمی برد دیگر

در هتل هایت هاییتی  باشم

یا

جایی نورانی

گرم  و نرم

با برف پیرامون

نه

نه

چون مار گزیده هایم

دور از

شهر رویاهایم

۷ نشانه

دشت بهار و یاران

*

همین دیشب به خوابگردی از گورگاه دیارهای دور

 بیرون زدم

پا به راهِ "عامو پرویز" این خان دربدر

دوا داده شده به دست جیکو

نواده ی جیکاک

که آن جا در آن بارگاه

اهل و بیتش

رصد می کنند دهان هامان را

 

بی خواب

با کوهواره های اندوه بر کول

همراهِ رکول

همرکابِ عبدِ مَمَد لَیلَری

با آوارگی مم تقی خان یاغی

می گردمُ می چرخم

تا کوچه های هفتکل را

در پی تبار گمشده  بگردم

 

وای

آغوش ایل!

پناهم بده تا در  وارگه های سوخته ات می بگریم

 

بیدار خواب ها

در میان خوابیده ها

صدا می زنند ما را...ه.ح.

  تا نیمروز چشم به دیدار