دوباره سلام هفتکل!

 

در سروده ی زیر گوشه های پنهانی از تاریخ عاطفی هفتکل سرک کشیده...

 

منظومه ی 7 نشانه

بخش هفدهم

بازار خلوت و خیال است این جا

بی مختار

تیماردار درماندگان

بی پناهان رانده شده از درگاه بخت و اقبال

 

پس من

چشم می سایم

دست می کشم تا بیابم

اما نمی بینم

نمی ایستم

از تق و تق عصای وکیل خبری نیست

بر بالای مغازه ی حسن پور تابلوی مهمانسرای امید نو نمی درخشد

و بوی سکر غزل های حافظ از لابلای کفش های چیده شده در قفسه ها

بیرون نمی تراود

ماهی می ایستد ساعت ها

بر درگاه

تا عامو زاهد بیاید و سرکتاب بگشاید

-         فقط چند خط بنویس بلکه گاو رم کرده ام

چشمه های شیر را  دوباره بتوفاند بر دستانم

...

کو حسین توکلیان آن دوچرخه سوار چشم بسته

نوازنده ی دل های شکسته و

بلیط فروش بخت های برنده

برای یکان یکان

این شهروندان خانه ی مشترک

اهالی دل های مشتاق

 

اونهاش!

کابنگرو را می گویم

جان وین کوچه ها

که اصیل زاده و  تمییز

رازی سر به مهر را

در چمدانک رنگ و رو رفته اش به این سو و آن سو می کشاند...

می ایستد در دیروز بازار

تا از رضوی امروز سراغ رضوان دیروز را بگیرد و بپرسد:

شیخ ممدلی مگر نمی آید تا نفت کوره را ببرد به نمره یک

بار خران بردبار خود؟

وانگاه می زند به کوچه بانک ملی ملت

و از  خولیو می پرسد

شیخ جابر کجاست

نشسته در زیر کپر

 کنار کا حسن چهرازی

آن پیرمرد توانمند

معدن گنج کوره های گچ

هم چنان با پتکی در دست

تا ثانیه ی آخر

باورمندانه

حاضر در معبد کار

 

در زیر هفت کِل

7 گنج محبوس مانده

و از آن زیر

جغرافیایی گستریده تا US

Of

A

و کمی دور تر تا تورنتو

ملبورن و

تولوز

...ه. ح.