در  گوشه و کنار این دل غافل

باد می کاود و می یابد

اسفندیارها

سهراب

رستم را رها کرده  به حال خود تنها

 

خش خش شاخه ای شاید

 و  دستی که به دوستی

غریبه

 اما با بوی آشنای این حوالی

سر سلامتی می دهد

شانه های لرزان مانده به تاریکی

 

تقه

تقه

که می زند بر در؟

تا پنجره سرک بکشد به کوچه و در بگشاید

 این دست مردد

دریا

صدا می زند فانوس های صحرایی چشمان ات را 

و  سریر منتظر

نام های در انتظار

 

ستاره های سئوال

و انبوه

هیاهو

پندارهای پرنده به پیرامون

پس من

 برمی خیزم

و آهسته می نگرم به بیرون