ناها جان سلام!

...

امروز صبح، در گذر از مرکز شهر به دشت آزادگان، پنهانگاه استوره های ملی و چشمه زاران نفت، از زیر پل سپید رد شدیم...

رودخانه ی کارون با وجود نداری و سفره ی ته کشیده اش و این دشت های سوخته ای که تاول وار از آن بیرون زده، باز هم چون هم وطنان خوزستانی نجیب، پذیرای از دور آمدگان است...

"خداداد"  را دوباره دیدم با انبانی بر دوش پر از نان برای پرندگان فصلی که ابرهای سپیدی را دور تا دور کمانه های پل کشیده اند...

دهان کوچک بی دندان اش، شادی بی کرانه ی درون اش را نشان می داد هنگام خالی کردن گونی نان و خوراکی بر سفره ی کارون همراه با هلهله ی پرندگان...

عکس های این رویداد زیبای زندگی را بر ای تو ئی میل کرده ام...

 

با بوسه هایی به گستره بال های پرواز

 

...