خوانشسرا، روزنامه ای هر روز در چند شماره/2
...
و
ناگهان
بی نگفت
گستاخ
مرگ
...ه. ح.
برای همیشه
بازگشت به زاد و بوم
آزاد يونسي ـ پسر ابراهيم يونسي ـ درباره مراسم خاكسپاري اين مترجم به ايسنا توضيح داد: روز جمعه كه ما وارد كردستان شديم از «ديواندره» به بعد مشائيان آمده بودند و استقبال بينظير بود. در ديواندره كه شهر كوچكي است، دو هزار نفر جمعيت آمده بود. در سقز هم سه تا چهارهزار نفر آمده بودند. شهر بانه تعطيل بود و پليس ماشين حامل متوفي را همراهي ميكرد. مراسم تدفين دكتر يونسي بسيار باشكوه برگزار شد و مردم بسياري از مهاباد، بوكان، سقز، سنندج، اروميه و... زير بارش برف در اين مراسم حضور داشتند، حتا كساني از شهرهاي عراق چون كركوك، سليمانيه و دهوك براي شركت در اين مراسم به ايران آمده بودند. او همچنين گفت كه در تهران نيز مراسمي در روز سهشنبه از ساعت 14 تا 15:30 در مسجد نور، ميدان فاطمي برگزار ميشود كه ما در آنجا پذيراي كساني خواهيم بود كه ميخواهند با ما همدردي كنند. ابراهيم يونسي، از پيشكسوتان ادبيات ترجمه و داستاننويسي ايران، بعدازظهر چهارشنبه 19 بهمنماه از دنيا رفت.
پرویز رجبی نویسنده مجموعه بزرگ پنج جلدی " هزاره های گمشده" که تاریخ ایران تا دوره اسلامی است ، پراز خاطره است خاطره های که او را در بر میگیرند وبه سالهای دور و سرزمین های دور میبرند. خاطره های از پدر و کودکیش ،خاطره ای از دیدار با پدرش پس از بیست سال . که عطا الله مهاجرانی وزیر سابف فرهنگ و ارشاد اسلامی گفته بود با خواندن آن گریسته است. همان خاطره ای که او بعد از 23 سال توسط بزرگ علوی نویسنده معروف ایرانی در آلمان از زنده بودن پدرش در آذربایجان شمالی ( آذربایجان شوروی سابق!) آگاه میشود و برای دیدار او با قطار عازم مسکو و گنجه میشود . پس از دیدار پدر، شب در هتل با صدای شر شر آب بیدار می شود و می بیند پدرش در حمام در حال شستن چیزی است و آهسته دارد گریه میکند. تا او را میبیند با صدای بلند به هق هق می افتد و میگوید: فکر کردم بیشتر از بیست سال است که برای پسرم کاری نکرده ام . بعد با دیدن جورابهای تو گفتم حداقل آنها را بشویم.
ورای خاکستر فراموشی
خانه پدری در آقکند
پرویز رجبی میگوید: دوست دارم آقکند بروم و بمیرم! او از آن روستا خاطره های بسیار دارد . پدرش را آخرین بار در همان روستا دیده است. آخرین باری که پدرش را دید، پدرش عکاسی با خود آورده بود تا از آنان عکس بگیرد و دیگر او را ندید تا جوانیش . کودکیش در آن روستا گذشته است. وقتی آن روستا را ترک کردند زمین و خانه داشتند، همه را وانهادند و رفتند. حالا شنیده است که آنجا شهر شده است. خانه شان فرو ریخته است و دلش پر میزند برای دیدن آنجا. سالهاست که گذرش به آن طرفها نیفتاده است.بعد از ترک روستا یکبار آنجا رفته است ، زمانی که دانشجو بود در آلمان ، او راه بین آلمان و ایران را با ماشین طی میکرد. در راه میانه-زنجان سر ماشین را کج میکند وبه روستای آقکند میرود. خانه کودکیش را پیدا کرد و تماشا کرد و برگشت. بدون آنکه کسی او را بشناسد ویا درست تر اینکه بگذارد کسی بشناسدش. می گوید: روی زمین ها عده ای کار می کردند و در خانه کسانی می نشستند. نمی خواستم کسی را نگران کنم.اما هنوز دلش در کوچه پس کوچه های آن جاست.
او می گوید: قدیمی ترین خاطره ای که به یاد دارم از کوچه ای است که گاوی به من نگاه میکرد.این را وقتی میگوید که می پرسیم چرا نوشتن را انتخاب کرده اید؟ او میگوید چشمم همیشه باز بود و بعد به یاد این خاطره می افتد.
پرویز رجبی رئیس گروه ایران شناسی در مرکز دایره المعارف اسلامی بود و حاصلش نوشتن 400 مقاله در این مرکز بود.
به همت مجله بخارا و در ادامه نشستهای این مجله در سال 86 نشستی به نام «شب پرویز رجبی» برگزار شد، ضمن نمایش فیلم مستندی از زندگی پرویز رجبی و پخش تصویر و سخنان پروفسور ماری کخ، ایران شناس آلمانی، دکتر توفیق سبحانی، دکتر روزبه زرین کوب، فرید وحدت، رضا مرادی غیاث آبادی و محمد علی اینانلو، به سخنرانی پرداختند و در پایان و پس از سخنان چند دقیقهای پرویز رجبی، کیانوش کیانی، آخرین اثر خود را به رجبی تقدیم کرد
پرويز رجبي مورخ نامدار معاصر درگذشت
جمعه روز بدي بود...
پژمان موسوي / شرق
همين چند روز پيش بود كه ميهمانش شديم به انگيزه عيادت. عيادت از بيماري كه خيلي به گردن جامعه ايراني حق داشت و با اين حال ناملايمت زياد ديده بود. حالش تعريف چنداني نداشت اما به شدت اميدوار بود، سرزنده بود و از ما اوضاع و احوال را جويا ميشد. گفتيم و گفت كه اخيرا آخرين جلد از مجموعه كتابهاي سدههاي گمشده با محوريت مغولها منتشر شده است: يك جلد از كتاب را آورد و به سعيد فائقي همراه با دستنوشتهاي هديه داد. همصدا به استاد گفتيم كه جلد بعدي درباره كدام دوره تاريخي است و چه زماني منتشر ميشود؟ گفت كه اين جلد آخر است و فكر نميكند كه ديگر جلد ديگري در كار باشد: «ديگر دوره من تمام شده است.»... به من هم گفت كه سهم تو محفوظ است و در ديدار بعدي كتاب را در اختيارم قرار خواهد داد... افسوس... افسوس كه ديدار بعدي ميسر نشد و پرويز رجبي نازنين جمعه شب رخ در نقاب خاك كشيد و از بين ما رفت. «ما»يي كه قدرش را ندانستيم و اهميت «حضورش»را درك نكرديم. در آخرين مكالمه تلفنيام با او كه همين دو روز پيش دست داد، گفت حالش بد است: «حال مرگ دارم». به او گفتم كه اين حرفها به شما نميآيد و ما حالا حالاها به شما و قلمتان نيازمنديم. اما اين بار گويي سرنوشت با او همان كرد كه نبايد ميكرد. حالا ديگر پرويز رجبي نازنين، مورخ و نويسنده نامدار ايراني و نويسنده مجموعههاي «هزاره»ها و «سده»هاي گمشده از جمع ما رفته است. نويسنده و مترجمي پركار و چيرهدست كه آثار تاليفي و ترجمهاي فراواني را از خود به يادگار گذاشته است. نوشتههاي او بود كه ما را با زواياي پنهان تاريخ ايرانمان آشنا كرد و از برخي دورهها و رويدادها اسطورهزدايي. در واقع او مورخي واقعبين بود كه در راه بيان حقيقت هيچ مصلحتي را برنميتابيد... دفتر زندگي پرويز رجبي در واپسين ساعات 21 بهمن 90 بسته شد تا يكبار ديگر براي همه ما ثابت شود كه جمعه روز بدي بودي...
پرويز رجبي ايرانشناس بزرگ بيادعا
حسن نراقي /شرق
آشنايي من با پرويز رجبي از روزي شروع شد كه من ترجمه كتاب سونهدين كه درباره كويرهاي ايران بود را خواندم؛ او جهانگردي بود كه در زمان مظفرالدينشاه به ايراني ميآيد و كويرهاي ايران را درمينوردد. پرويز رجبي هم با ترجمه اين كتاب به نوعي اولين كسي بود كه ايرانيان را بهخوبي با كوير و ابعاد گوناگونش آشنا كرد.
پرويز مهدكودكي داشت كه سالها جزو يكي از بهترين مهدهاي كودك تهران بود و در اين مهد بود كه روح بچهها به خوبي پرورش مييافت، من هم بچههايم را به همين دليل در آن مهد گذاشتم و به اين وسيله بيشتر به پرويز رجبي نزديك شدم.
از سوي ديگر در سالهاي آغازين انقلاب پرويز رجبي كه سردبيري مجله فرداي ايران را بر عهده داشت و من هم همزمان در يكي از روزنامهها بهنام ميزان كار ميكردم، بهرغم اينكه اين دو نشريه در دو جبهه به ظاهر متفاوت و متضاد كار ميكردند، ولي ما دو تا اين سعادت را داشتيم كه ميتوانستيم ساعتها بنشينيم و با هم حرف بزنيم.
پرويز رجبي به واقع آدم معقولي بود، او به راستي اهل منطق بود و واقعگرا. ايرانشناس بزرگي بود بيآنكه هيچگاه ادعايي در اين زمينه داشته باشد. پرويز پركار بود و به آرامي كار خودش را ميكرد و در شناساندن تاريخ ايران به نسل جديد نقش مهمي را عهدهدار شده بود، در سالهاي اخير هم باوجود اينكه شرايط جسمياش بد بود، همچنان تلاش و كار ميكرد: او ايرانشناس بزرگ بيادعاي ما بود.
ميراثي بزرگ براي انديشيدن
هادي خانيكي /شرق
آخرين بار كه حدود 20 روز پيش او را ديدم، روي تخت اتاق تكنفره بيمارستان امام حسين(ع) بود و خواهرش دلسوزانه به پرستارياش ايستاده بود. وقتي حالش را پرسيدم، گفت: «خيلي بده آماده مردنم.» حرف تو حرف آوردم و گفتم با اين همه كتاب كه نميميري. احوال آقاي خاتمي را پرسيد سلام ايشان را هم به او رساندم و صحبت به مجله «آيين گفتوگو» كشيد و فرهنگ ما ايرانيان. سخت منتقد دروغ بود و غلو، حتي درباره پيشينيان تاريخمان. در همان حال از بزرگ داشتن خود هم پرهيز ميكرد. وقتي كسي از دوستانش سراغ او آمد كه به نظر ميرسيد دست اندركار رسانهاي است تصويري، اكراهش را از گفتوگو پنهان نكرد. دوربين او براي ضبط خاطرات بزرگاني كه دم مرگ سراغشان ميآيند، روشن شده بود اما استاد «پرويز رجبي» با هوشياري در تلاش آن بود كه به پرسشها پاسخي گويد كه قابل پخش نباشد. به هر رو رجبي از زمره بزرگاني بود كه در سه حوزه تاريخ، ادبيات و جامعهشناسي با ژرفانديشي و چيرگي اما به دور از غوغا و هياهو قلم زد و ميراثي بزرگ براي انديشيدن در اين زمينهها به جا نهاد. بيشك فرهنگ ما بيشتر وامدار كساني چون اوست كه در لايههاي زيرين تفكر و تحقيق جاي ميگزينند و كمتر به بام هياهو و خودخواهي و خودنمايي قدم ميگذارند.