آری صبح است

بی شکوفه و باران

کارون کرانه ی بی نخل

دویده بر رگ هاش

آهن و نفرین

با این رگه رگه

نفرین سرخ

خون نفت

چکه چکه

از سفره های ایل

شتک

بر  ابرهای

عبوس

حباب بر کرباس آسمانِ این همه آوندهای آهن...ه.ح.

 

تکانده بر دهانش