خانواده

- مهندس! مواظب باش... محوطه ی کار گاه مار و عقرب داره تو  ئی تاریکی...

زوزه هنوز شنیده می شود. می دانی که دیگه خوابت نمی بره تا خود آفتاب که شیش ساعت دیگه بیاد بالا سر..

پیرامون، فقط حصار خوابگاه روشن است، فرو رفته در ابرِ پشه و ذران شن و تکه های استخوان که در دهن خشک تو می ماسند...

می روی سوی دروازه ی اصلی..

پارس خفیفی می آید و باز ناله و زوزه ی کشدار...

- سلام خان! بختیار خان چطوری؟

- اوضاع امن و  امانه...

بیرون گام هایی که دارند می دوند باز می ایستند. کسی آه می کشد.

پارس سگ نه از سر دفاع و قدرت، بلکه مظلومانه و همراه با درد است.

- از بچه ها چه خبر خان؟

- منتظر حقوق مانده ام بگیرم بفرستم براشون... ۴۵ روزه نرفتم مال...

آه می کشد...

نیمه شب در لکه های غبار فرو رفته تا دور دست...بر جاده ی اهواز - ماهشهر  نقطه ی روشنی تلو تلو می خورد...

- ناراحتی خان؟

- نه...اما...

- اما چی؟

صدای زوزه نزدیک می شود. پشت میله های گیت می ماند.

توله سگی است شرمو با نگاه ملتمس. سرک می کشد داخل. واژه های نامفهومی را بیرون می دهد.

- اون دو تای دیگه شون کجان؟

- تو اون اتاق خرابه ی نزدیک جاده...

آه. زوزه. پارس.

نوروز که ایل و تبار را در پشت کوه آسماری رها کرده و آماده پی یه لقمه نون حلال، سرش را پایین می اندازد و پیشانی گشاده ی پر از ترک های عمیق را تکیه می دهد از سر درد و یا بی خوابی به نوک چماق بلندش- نوار پیچ.

زنش باید همین امروز و فردا برود اتاق عمل اما وقت برای ۶ ماه دیگر دارد.

- می دونی چیه مهندس؟

- هان؟

- ئی  توله بی زبون را ببین...

سوت می کشد.

توله از لای میله ها می آید به سویش.

و او مادرانه خم می شود و نوازشش می کند...

پوزه و چشمان مراقبی لای میله های کناری ظاهر می شود.

- اون باباشه...

دو کله ی کوچولوی شکلاتی هم کج می شوند رو به ما.

- او نا خواهر و برادراشن..

- پس مامانش کو؟

آه می کشد. نگاه تو به صورت عرق کرده و پر از چروک نوروز خان نگهبان  قفل می شود. 

- داش؟ دایه ش؟

- مادرش را می گم...

- دو شبه نیست اش... ابو طاهر که منطقه ی برومی دکون خرما فروشی داره، می گه دیده شغال ها لت و پارش کردن...

- مطمئنی مادر اینا باشه؟

- ها...

- از کجا؟

- کله اش را امروز صبح دیدم او ن جا...

صدای ضعیفی دارد. چماق را اشاره می برد رو به جاده...

چشمان درشتش نمناکه...

توله های دیگر هم می آیند و به نوک کفش ها و پاچه ی او پوزه می کشند....

- هنوز تا صبح خیلی مونده...ه.ح.