خوانش سرا: روزنامه ا ی هر روز در چند شماره...2
دریچه های دیگر
۱
4 ايرانى در فهرست ۵۰۰ هنرمند برتر سال ۲۰۱۱ حضور دارند
دو موسسه آرت پرايس و فياك درحالى گزارش سالانه آمار هنرمندان پرفروش و موفق را در اكتبر سال ۲۰۱۱ منتشر كردند كه نام ۴ هنرمند ايرانى هم در اين فهرست به چشم مى خورد. به گزارش ايلنا، «آرت پرايس»، مهمترين مرجع ماركت هنر جهان و «فياك»، موسسه نمايشگاه هاى بين المللى پاريس گزارش سالانه خود را با محوريت نقاشى، مجسمه، ويدئو و عكاسى معاصر جهان منتشر كردند و از نكات جالب توجه در اين گزارش آن است كه براى سومين سال پياپى جايگاه درحال رشد هنر ايران در عرصه منطقه و جهان در اين فهرست مشهود است. در صدر فهرست ۵۰۰ هنرمند پرفروش سال ،۲۰۱۰ نام ژان ميشل باسكيه به چشم مى خورد. مبناى آرت پرايس و فياك براى اين رتبه بندى، حجم فروش آثار هنرمندان حد فاصل ژوئيه ۲۰۱۰ تا ژوئن ۲۰۱۱ بوده است و درعين حال بيشترين رقم حاصل از چكش خوردن آثار اين هنرمندان هم در اين رتبه بندى دخيل بوده است. از بين ۴ هنرمند ايرانى، نام فرهاد مشيرى در رتبه ۷۴ اين فهرست به چشم مى خورد. طبق اين رتبه بندى فرهاد مشيرى در جايگاه ،۷۴ شيرين نشاط در جايگاه ،۲۲۸ افشين پيرهاشمى در جايگاه ۲۵۱ و رضا درخشانى در جايگاه ۴۳۷ قرار دارند. در صدر اين رتبه بندى كه به هنرمندان معاصر اختصاص دارد؛ نام هايى چون ژان ميشل باسكيه، فان ژاى ژينگ، جف كونز، تاكاشى موراكامى، واى فاى چن، ريچارد پرنس، ديمن هرست، سين ديشرمن، انسلم كيفر و ... ديده مى شود. هاله خياط ؛كارشناس هنر ايران، عرب و تركيه موسسه كريستيز؛ درباره تحولات اخير در هنر معاصر ايران گفت: در پنج سال گذشته ماركت هنر خاورميانه و شمال آفريقا شاهد يك نوزايى تمام عيار بوده است. ثبت ركوردهاى بالاى فروش ازسوى هنرمندان در حراج كريستيز دوبى، گوياى اين واقعيت است، همچنان كه در حراج اخير اين موسسه شاهد فروش ۸۲ درصدى آثار بوديم. اين ميزان فروش براى يك حراج، بسيار حياتى و سرنوشت ساز است. مجموعه داران و خريداران مهمى از منطقه و جهان در دوبى گرد هم آمدند يا از طريق تلفن اقدام به خريد آثار كردند. سال گذشته در فهرست اعلام شده ازسوى دو موسسه «آرت پرايس» و «فياك»، نام فرهاد مشيرى، افشين پيرهاشمى، شيرين نشاء رضا درخشانى، واى.زد.كامى، كوروش شيشه گران و صداقت جبارى به عنوان موفقترين هنرمندان ايران در زمينه فروش آثارهنرى به چشم مى خورد.
۲
گزارش به نسل بيسن فردا: گفتوگو با محمود حسينيزاد درباره ژورناليسم ادبی
محمود حسينيزاد:
منتقدها داستان تعريف ميكنند
محمود حسينيزاد، نويسنده و مترجمي است در ارتباط مداوم با مطبوعات. چه به عنوان يك خواننده و مخاطب پر و پا قرص و چه به عنوان نويسنده ستون و يادداشت و مقاله براي روزنامهها و مجلات. از حرفهايش در اين گفتوگو و آنچه پيش از اين گفته و نوشته معلوم است كه نه تنها از جواني، خواننده پيگير مجلات ادبي بوده كه هنوز هم صفحات ادبي مطبوعات را با دقت و علاقه ميخواند و بيشتر از هركس منتقدِ منتقداني است كه به جاي نقد، داستان ميگويند و زندگينامه مينويسند. از دهه 40 و دعواي سپانلو و براهني در مجله «فردوسي» ميگويد و از ژورناليسم تاثيرگذار آن دوران و همچنين از دوران جديد و روزنامه «شرق». مثل بسياري از همنسلانش معتقد است كه دهه 40 دوران طلايي ژورناليسم ادبي بوده و دليلش هم ادبيات آن دوره است. دورهاي كه به اعتقاد حسينيزاد هنوز هم بهترين نويسندگان ايران به آن تعلق دارند. همان نويسندگاني كه حسينيزاد معتقد است نسل جديد مقابلشان حرمت نگه ميدارد. حرمتي كه اگر هم به پدركشي نسل جديد معتقد نباشيم، روي ديگر سكه پدركشي است، چرا كه نتيجهاش ناديده انگاشتن آن نويسندگان و مخفي نگهداشتن پتانسيلهاي واقعيشان از طريق ستايش صرف آنها با ادبياتي حماسي يا تغزلي به جاي مواجهه انتقادي دقيق با آثارشان است. نوعي بياثر كردن آن ادبيات با پيچيدنش در لفاف تعارف و اغراق و بزرگداشت. حسينيزاد در اين گفتوگو كه چهارمين گفتوگو از مجموعه گفتوگوهاي «گزارش به نسل بيسن فردا» است، «جشننامه» را «چيز بيمزه»اي ميداند كه حاصل فقدان الگوهاي درست براي كار ژورناليستي است.
شما از نسلي هستيد كه جوانيتان در دهه 40 گذشته و طبيعتا مطبوعات ادبي آن دوره را به ياد ميآوريد. الان هم ميدانم كه صفحات ادبي روزنامهها را دنبال ميكنيد و از برخي يادداشتهايتان هم ميشود فهميد كه نسبت به اين صفحات موضع انتقادي داريد. به نظرتان مهمترين تفاوت ژورناليسم ادبي اين دوره با دهه 40 كه خيليها از آن به عنوان دوران طلايي ژورناليسم ادبي ياد ميكنند در كجاست؟
واقعيت اين است كه آن زمان، مجلات ادبي نقش زيادي داشتند. مثلا همان «فردوسي» معروف يا مجله «انديشه و هنر» كه شميم بهار مسوول صفحات ادب و هنرش بود، نشريات بسيار تاثيرگذار و مهمي بودند. يادم است اواسط دهه 40 كه به آلمان رفتم يكي از چيزهايي كه گفتم خانوادهام برايم بفرستند، مجله «فردوسي» بود. ميخواهم بگويم كه آن زمان آدم تا اين حد مجلات ادبي را دنبال ميكرد...
«فردوسي» كه گفتيد مثال خيلي خوبي براي موضوعي است كه ميخواهم به آن برسم. چون «فردوسي» با مقالههاي انتقادي صريح و تند و تيز براهني و جدلهايش با نويسندگان و شاعران ديگر معروف بود. با اين همه اين اعتقاد وجود دارد كه نقدهاي آن زمان به تندي آنچه نسل جديد روزنامهنگاران درباره نسل قبل از خود نوشتهاند نبوده است و نسل جديد درصدد پدركشي و حذف نسل قبل از خود برآمده، در حالي كه روزنامهنگاران دهه 40 در نوشتههاي انتقاديشان رويكرد حذفي نداشتهاند.
نه، آن زمان هم اين دعواها بود. مثل دعواي سپانلو و براهني در همان مجله «فردوسي» كه خيلي هم معروف بود و حتي كار به جايي رسيده بود كه به هم ناسزا ميگفتند. منتها تفاوتي كه بين اين دو دوره هست، اين است كه در دهه 40 روي نقد، بيشتر كار ميشد. يعني آنچه نوشته ميشد واقعا نقد كتاب بود. اما در دوران جديد شايد نقد ادبي ما به اين دليل يك مقدار لطمه خورد كه جوانها خواستند به راه ديگري بروند يا شايد واقعا آن بضاعت را نداشتند و نتيجهاش هم اين شد كه هنوز هم نقدهايي كه نوشته ميشود، بيشتر تعريف داستان است و شمهاي از زندگي نويسنده و قدري هم قرضگرفتن از كتابهاي ترجمهشده و يكي از مشكلات اصلي ژورناليسم ادبي اين سالها در مقايسه با ژورناليسم دهه 40، همين نبودن نقد درست است وگرنه آن زمان هم دعوا و جار و جنجال بود و هنوز هم هست...
بخشي از دعوا هم البته از صراحتي ميآمد كه در نقدها بود و الان دستكم در وجه غالب ژورناليسم اين دوره، اين صراحت خيلي كم شده و رودربايستيها بيشتر شده. يعني نه فقط پدركشي به آن شكلي كه عنوان ميكنند، اتفاق نيفتاده بلكه نوعي ستايش افراطي از نسل قبل و رعب و وحشت از آن نسل هم وجود دارد...
الان اين صراحت در اينترنت بيشتر است، يعني در آنجا ميبينم كه يك رماني را ميكوبند ولي در مطبوعات كم ديدهام كه بخواهند از رماني بد بگويند. معمولا اول خوبيهايش را ميگويند و بعد ميگويند كاش اينجوري بود. من حتي يكبار به يكي از منتقدان تقريبا معروف ايميل زدم و گفتم: تو از همه كتابها تعريف ميكني. از نظر تو اصلا رمان بد در ايران وجود دارد؟ ... درست است، الان آن صراحت لهجه كم شده و دليلش همان رودربايستي است كه نسل جديد با نسل قديم پيدا كرده. به نظر من نسل جديد اصلا نخواست پدركشي كند، بلكه قضيه به اين صورت بود كه واقعا بين دو نسل يك گسست بهوجود آمد و در اين هيچ شكي نيست. چون از قديميها يك گروه ديگر نميخواستند كار كنند. يك گروه كنار گذاشته شدند. يك گروه هم رفتند خارج و ديگر نيامدند. از طرفي انتشاراتيهاي بزرگ مثل اميركبير و خوارزمي و... هم ديگر به آن صورت كار نميكردند، خب در اين ميان جنگ هم موضوع مهمي بود و با وجود جنگ ديگر كسي حال و حوصله ادبيات را نداشت. اين قضيه بود تا اواخر دهه 60 و اوايل دهه 70 كه ادبيات و مطبوعات ادبي دوباره يك جاني گرفت. اين را هم بگويم كه يكي از عواملي كه بهنظر من در ژورناليسم ادبي در دوره جديد خيلي تاثيرگذار بود، روزنامه شرق و احمد غلامي به عنوان دبير بخش ادب و هنر آن روزنامه بود. من فكر ميكنم بودن احمد غلامي در شرق، در پاگرفتن منتقدان جوان و تربيت ژورناليستهاي جوان خيلي تاثيرگذار بود. الان يكسري از ژورناليستها، همه بچههاي شرق هستند و همه به نوعي در شرق كار كردهاند و اين رونق گرفتن صفحات ادبي در شرق باعث شد ناشران هم احساس كنند كسي هست كه از آنها پشتيباني كند. البته شرق نقش منفي هم داشت و به نظر من انبوه اين جوانان منتقد، باعث شد كه يكمقدار سستي و سطحيگري هم در كار بهوجود بيايد. اما باز هم تاكيد ميكنم كه اينها اصلا نميخواستند پدركشي كنند، بلكه بچههاي جواني بودند كه اسمهاي آن زمان هنوز برايشان بزرگ بود و با يك احترام زيادي از آن نسل ياد ميكردند. از طرف ديگر آن نسل اين جوانها را زياد جدي نميگرفت. اين شد كه دور هم جمع شدند و از همنسلان خودشان حمايت كردند و اين، هنوز هم ادامه دارد. يعني هنوز هم اگر يك نويسنده 25ساله كتابي چاپ كند 800 تا نقد برايش مينويسند اما يك نويسنده قديمي كه كتاب چاپ كند بايد بنشيند و ببيند چه كسي برايش نقد مينويسد. هنوز متاسفانه اين هست و آن جوانها هنوز هواي همديگر را دارند.
شما معتقديد يك دليل حمايت جوانها از هم اين بوده كه آن نسل هم اين نسل را زياد جدي نميگرفت؟
آن نسل، جوانها را جدي نميگرفت و جوانها هم از روي حرمت اصلا جلو نميرفتند و خودشان دور هم جمع ميشدند. من هيچوقت يادم نميرود كه شرق درمورد كتاب يكي از نويسندگان جوان، نقدي نوشت كه از خود كتاب طولانيتر بود. يعني حمايت جوانها از هم تا اين حد بود.
يكي از انتقادهايي كه گروهي به نقدهايي كه اين روزها در مطبوعات نوشته ميشود دارند، طرح مباحث تئوريك در اين نقدهاست. ميگويند جاي طرح اين بحثها در روزنامه نيست. شما با اين عقيده موافقيد؟
مطرحشدن بحثهاي تئوريك در مطبوعات يك امر طبيعي است و اين را ما در خارج هم داريم. ولي به نظر من در ايران در زمينه آوردن مباحث تئوريك در داخل نقد يك اثر، كمي زيادهروي ميشود. من چندينبار به شوخي گفتهام كه نقدهاي ادبي ما شده مقداري تعريف كتاب، مقداری تعريف از نويسنده و 500تا ايسم كه آخرش اضافه ميشود و ميشود نقد. ديگر آنقدر اين رولان بارت و باختين در نقدها تكرار شدهاند كه آدم واقعا كلافه ميشود. براي همين من ميخواستم تعدادي از نقدهاي خارجي را كه بر كتابهايي كه ترجمه كردهام، نوشته شده، ترجمه و چاپ كنم. نقد بايد يك استراتژي داشته باشد، نه اينكه از همه آدمها كمك بگيري و آنها را وارد نقدت بكني. مساله اين است كه ترجمههايي كه در ايران ميشود نه جديد است و نه ترجمههاي خيلي دقيقي است. تئوريهاي جديد ادبي ترجمه نميشود و همه همان اسامي قديمي معروفي را كه همه ميدانيم براي هزارمين بار ترجمه ميكنند. يادم است يكبار كه هلمينگر، نويسنده آلماني، آمده بود ايران با هم رفته بوديم اصفهان و او در حوزه هنري اصفهان داستانش را خواند. بعد گفتند اگر سوال داريد بپرسيد. يكي پرسيد نظر شما راجع به فمينيسم چيست؟ يكي راجع به پستمدرن سوال كرد و يكي راجع به يك ايسم ديگر. باور كنيد او اصلا متوجه نميشد و آخرش گفت اصلا دغدغه ما در ادبيات آلمان اين چيزها نيست. ما اصلا نه به پستمدرنيسم فكر ميكنيم نه به فمينيسم. كتابمان را مينويسيم و نقد ميشود. من عقيده دارم كه در طرح اين بحثهاي تئوريك در نقد، در ايران زيادهروي ميشود وگرنه نوشتن مقاله درباره تئوريهاي ادبي اشكالي ندارد. اما اين مباحث نبايد داخل نقد يك اثر بيايد و نقد با اين ايسمها پر شود.
قبول داريد كه در اين سالها ژورناليسم ادبي ما در وجه غالبش در برخورد با نويسندههاي قديمي تثبيت شده، بيشتر حرمت نگه داشته و مواجهه انتقادي با آن نسل نداشته و به جايگاه واقعي نويسنده نپرداخته و بيشتر به در آوردن «جشننامه»هاي پر طمطراق براي نسل قديم اكتفا كرده است؟
من فكر ميكنم ما يك اشكال كلي داريم و آن اين است كه با وجود اينكه شش، هفت ميليون ايراني خارج از كشورند و اينترنت و... هم هست باز هم از جريان ادبي خارج از كشور دور هستيم و معمولا از راه ترجمههاي ناقص با آن جريان آشنا ميشويم. من نميدانم ژورناليستهاي ما واقعا چه قدر مينشينند و يك مجله خارجي را ورق ميزنند. ميخواهم بگويم ما الگويي براي خودمان نداريم و آن چيزي كه به عقلمان رسيده همين «جشننامه» است كه با اينكه خودم هم براي يكي، دوتا از اين «جشننامه»ها نوشتهام اما به نظر من هم خيلي بيمزه است و فكر ميكنم اين الگو بايد عوض شود. بهتر است به جاي «جشننامه» درآوردن بنشينند و تمام كتابهاي يك نويسنده را نقد كنند. يعني به هر منتقد يك كتاب بدهند و بگويند اين كتاب را بخوان و نقد كن و با نويسنده هم يك مصاحبه دقيق انجام دهند نه اينكه به تعارف برگزار كنند.
يك تصوري هم كه بهوجود آمده اين است كه انگار روزنامهنگار كارمندي است كه بايد به عنوان واسطه، صداي نويسنده بزرگ و تثبيتشده را به گوش مخاطبان برساند.
يك دليلش اين است كه تقريبا كمترين تحمل نقد وجود ندارد و به همين دليل روزنامهنگارها ميترسند. مثلا من يكبار يادداشتي براي تئاتر يك نفر نوشتم و بعد بچهها با من تماس گرفتند و گفتند ما با كارگردانش قرار مصاحبه گذاشته بوديم اما مطلب تو را كه خواند مصاحبه را لغو كرد و گفت من مصاحبه نميكنم. شايد همين برخوردهاي تند است كه باعث به وجود نيامدن مواجهه انتقادي ميشود و بخشي از آن هم متاسفانه به همان تعارفات ايراني برميگردد. حتي بزرگان ما هم وقتي ميخواهند نقد منفي بنويسند آنقدر با زبان پيچيده مينويسند كه حتي خود نويسنده هم نميفهمد كه ازش بد ميگويند.
شما خودتان به اينكه دهه 40 دوره طلايي ژورناليسم ادبي بوده معتقديد؟
بله، دليلش هم اين است كه ادبيات ما در آن دوره ادبيات پرباري بود و طبعا ژورناليسمش هم بهتر بود. بين براهني و سپانلو كه آن زمان مينوشتند و كساني كه الان مينويسند تفاوت بسيار است. ژورناليسم ادبي و ادبيات، مكمل هم هستند و چون آن دوره واقعا دوره طلايي ادبيات بود و هنوز هم بهترين نويسندههاي ما متعلق به آن دورهاند. طبيعي است كه اين بر ژورناليسم ادبي هم تاثيري مثبت ميگذاشت. ضمن اينكه الان متاسفانه يك جداييهايي افتاده كه بايد برطرف شود. مثلا من به يكي از ناشران ميگفتم تو كه امكانش را داري چرا كتابخواني در شهرستان راه نمياندازي. هيچ خرجي هم برايت ندارد. هر دو، سه ماه يكبار سه، چهار تا از نويسندههايت را بردار و برو توي شهرستانها و كتابخواني بگذار. مثل كاري كه در خارج ميكنند. اما متاسفانه الان در اينجا اين كارها را نميكنند. در دهه 40، نويسندگاني بودند كه هم نوطلب بودند و هم زبان خارجي بلد بودند و در كنارشان پاتوقهاي خيلي مشهور را هم داشتيم. طبيعي است كه در كنار اين عوامل، ژورناليسم ادبي هم رشد ميكند.
علي شروقي /شرق
۳
09124771 : سلام، چرا در كش و قوسهای سياسي امروز كسي به فكر حل كردن مشكلات مردم نيست. مردم ايران فقط مشكلات سياسي ندارند. چرا بيمه مركزي حق بيمه ماشين را به همين راحتي 2برابر كرده؟مگر چند درصد تورم خورده!آيا با اين كار باز هم مردم از پرداخت حق بيمه سنگين فرار نميكنند؟ / تهران امروز
۴
سازمان جنگلها: اجازه جادهسازي در جنگل ابر صادر نميشود
نابودي نيمي از جنگلهاي هيركاني
زهرا كشوري / تهران امروز
سازمان جنگلها،منابع طبيعي و آبخيزداري كشور ميگويد كه اجازه ساخت هيچ جادهاي را در دل جنگل ابر نميدهد و هيچ مصوبه يا قانوني نميتواند اين سازمان را مجبور به عقب نشيني كند. اما شايد مسئولان سازمان جنگلها هنوز نميدانند مصوبات دولتي كه در سفرهاي استاني به امضا ميرسد معمولا احتياجي به مجوز از سوي سازمانهاي متولي ندارد وخود مجوزي است براي ساخت در همه مناطق حفاظت شده. همچنين حاميان محيط زيست اعتقاد دارند كه توقف ساخت و سازها در جنگل ابر كه تا چندي پيش ادامه داشت، يك ظاهر فريبي است و بلدوزرها هرگز جنگل ابر را رها نكردهاند. آنها هشدار ميدهند كه ساخت و ساز در ابر به نابودي 50 درصد درختان هيركاني منجر ميشود. با اين وجود شنيدهها حاكي از آن است كه استاندار گلستان در گفتوگويي بين مسئولان، اعلام كرده كه جادهسازي در جنگل ابر از برنامه خارج شده است اما تلاشهاي خبرنگار تهران امروز براي گفتوگو با معاونان او به نتيجهاي نرسيد.
۵
فیلم در راه، کتاب در ارشاد
صداي پاي «بيضايي» ميآيد
حميد جعفري: از غرب دور صداي پاي «بهرام» ميآيد، «بهرام بيضايي». گواه و شاهد اين صدا هم كتاب «هزار افسان كجاست» و فيلم سينمايي «اشغال» است كه اولي يكبار مجوزش را در 175 صفحه براي انتشار از مراجع ذيربط دريافت كرد و دومي ساخت فيلم «اشغال» توسط اين كارگردان جدي شده و به مراحل اجرايي نزديك ميشود. اول خبر اينكه اين روزها قرار است كتاب «هزار افسان كجاست» كه پيش از اين «بيضايي» نسخه كوچكي از آن را تاليف كرده بود، در 500 صفحه دوباره براي دريافت مجوز چاپ به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي فرستاده شود. «بيضايي» حدود هشت سال وقت خود را صرف اين كتاب كرد تا كتابي كه پيش از اين يكبار مجوز چاپ را دريافت كرده بود با مستنداتي تاريخي دوباره براي انتشار آماده شود. «بيضايي» در اين كتاب با مستندات خود نشان ميدهد كه «هزارويك شب» يك داستان تمام ايراني است نه عربي. «شهلا لاهيجي» مدير انتشارات روشنگران و مطالعات زنان و ناشر آثار «بهرام بيضايي» درباره كتاب «هزار افسان كجاست» به «شرق» گفت: «اين كتاب پيش از اين در 175 صفحه از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مجوز چاپ را دريافت كرده بود اما آقاي بيضايي خواستند كه اين كتاب منتشر نشود تا مستندات و شواهد اين كتاب كامل شود تا اينكه در دو، سه ماه گذشته نسخه نمونهخواني و حروفچيني آن آماده شد و حالا قرار است براي دريافت مجوز دوباره به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ارسال شود. اميدوارم كتابي كه يكبار مجوز گرفته در صف انتظار نماند، ضمن اينكه بيضايي به هيچ عنوان اهل تغيير نيست.» كتاب «هزار افسان كجاست» در ادامه مسير روايي كتاب «شب هزارويكم» و كتاب «ريشهيابي درخت كهن» است كه دايرهالمعارفي از فرهنگ ايراني است كه با وسواس بيضايي به سرانجام رسيده است. بيضايي در اين كتاب، به ريشههاي اساطيري، پرداختهاي متفاوت و هنرمندانهاي داشته است.
۶
جولان كمفروشان در بازار
شويندهها در صدر كمفروشي
با وجود تلاشهاي صورتگرفته براي جلوگيري از افزايش غيرمنطقي قيمتها در بازار، گويا توليدكنندگاني كه در ظاهر سر تعظيم فرود ميآورند، در پشت پرده، با كدرتر كردن جنس بطريها و كم كردن از حجم آنها، حاشيه سود خود را بالاتر ميبرند. چند ماهي است كه بازار به ظاهر آرام است و دولت با افزايش قيمت جديدي در سطح كالاهاي مصرفي مردم موافقت نكرده است، اما گويا برخي توليدكنندگان سودجو دستبردار نيستند و از اعتمادي كه مردم به آنها دارند، سوءاستفاده ميكنند. آنها وقتي كه با ارايه آناليز قيمتي به سازمان حمايت مصرفكنندگان و توليدكنندگان مراجعه ميكنند و بعد از بررسي اين آناليز، جواب رد ميشنوند، رو به كمفروشي ميآورند كه حتما سودي را كه براي خود در نظر گرفتهاند را به دست آورند، اگرچه اين موضوع عموميت ندارد، اما چند هفتهاي است كه كمفروشي بهخصوص در برخي برندهاي مطرح مواد شوينده و آرايشي و بهداشتي از جمله شامپوها و مايعهاي ظرفشويي و دستشويي به وضوح ديده ميشود. البته ترفند ديگري كه برخي توليدكنندگان به كار بردهاند، كدر كردن بطريهاي حاوي مواد شوينده است كه در آن راحتتر بتوانند حجم محصول را كم كرده و به نوعي محصول را با همان قيمت قبلي در اختيار مشتريان قرار دهند، غافل از اينكه مشتريان در بازار ايران هوشمندتر از اين هستند كه بخواهند به چنين برندهايي اعتماد كنند. درواقع فارغ از اينكه چه عواملي سبب ميشود كه توليدكنندگان رو به اين نوع روشها براي جبران سود خود بياورند، ذكر اين نكته مهم است كه يك برند، اگرچه ممكن است راه درازي را در پيش گرفته باشد تا اعتماد عمومي را جلب كرده و بهنوعي براي خود سهم بازاري كسب كرده باشد، اما به مرور زمان مشتريان به عنوان سنسورهاي حساس در برابر تقلبات برخي توليدكنندگان، متوجه امر خواهند شد و ديگر به اين برند اعتمادي نخواهند داشت. اگر گذري به برخي از فروشگاههاي زنجيرهاي سطح شهر بزنيم، بهخصوص در قفسههايي كه مواد شوينده به كار ميرود، تنها كمي دقت لازم است تا بتوان برخي بطريهاي حاوي شامپو و مواد شوينده را ديد كه بطريهاي آنها كدر است و اگر كمي به آن دقت شود، كاهش محسوس حجم آن مشاهده خواهد شد. بنابراين مردم بايد خود مراقب باشند و بهنوعي خود ناظران قوي در عرصه بازار به شمار بيايند.