باز هم سلام هفتکل!
دنباله ی
پایان هفته ی باران، زمین خیسِ خیش خراش
برومی اهواز /هفتکل/تَرَکُ/بُن آسیو/ جارو/فرشید آباد/
2
گذر از لین های کارگری هفتکل تا دوچرخه سواران کوه نورد خوزستانی در آبادی فرشید مکوندی...
کوله پشتی یادمان هایم را بردار برادر!
...
پنج شنبه سوم آذر، ماه آخر پاییز.
هوا خنک است اما نه سرد. عابری که از کنارم رد می شود می گوید"بارانی بارید حسابی... رودی راه افتاد در دشت بهار...نبودی ببینی"
راه می افتم در پی دو نفر که به پچ پچ اما واضح از مصادره ی دیش و بشقاب می گویند:
- ماهواره در روستا هم...
- مُ که نَتَرُم بی ماهواره سر کنم... دیش و رسیور را میبرم کهُ...
- په برق از کُجَه؟
- دیزل ژنراتور شرکت کاکام را ایارُم...
بادی سرد می وزد و بافه های کلامشان را با خود می برد...
مغازه ی "شهاب" بسته است. دکان های پر از مهر حسن پور و رضوان و اسمال ماستی و براوند، داروخانه ی محمدی هم...
زراسوند هم پیدا نمی دهد.
گشتی در بازار غریب می زنم...کسی را نمی یابم از اهل بیت حَج غلوم خدابیامرزی بگوید و شادروان شاهرخی قالی فروش، پدر هوشنگ و فرامرز و ...
...
شب با حمید و قباد وحاتم و محمود می رویم برم گاومیشی 3 به عرض تسلیت و فاتحه به مناسبت فوت پدر بزرگوار دوست و هم شهری امان : اصلانی عزیز. مردم بسیاری آمده اند. همدلی و همیاری هم چنان برقرار است:
- برادران حسینی خوش آمدید!
- عمر با عزت برای شما و علو درجات برای آن مرحوم...
خدایش بیامرزد که نیکوکردار مردی بود نگاهبان راستی و درستی...
با آن که برم گاومیشی 3 گسترده شده، اما کوچه های تنگ با دیوارهای پوسیده و غمگین از فضاهایی هم چنان محروم خبر می دهند.
اما درونه ی خانه ها با طراوت است: گچ بری های گل و بوته و ستون های دارای نقوشی از نمادهای معماری تخت جمشیدی...
ودر گلخانه (پاسیو) گل های پلاستیکی...
بر می گردیم. جاده از کنار شهر خاموشان می گذرد. بی سر و صدا، بی قیل و قال و تهمت و افترا: بی حضور پول...
سطح ساکت "میدون طیاره" زیر کور سوی ستارگان چشمانمان می درخشد. روزی روزگاری هواپیمای شرکت نفت... روزی روزگار نامه ها...روزی روزگاری تفنگ شهامت سرکار استوار گنجی...
شب در خانه ی ننه قرار مان آن می گردد که فردا صبح برویم روستای اجدادی تَرَکُ...
روستا برق دارد.
مامن برگشته آن جا دارد اتاقی می زند.
اسمال که سی سالی خود را وقف درمانگاه و این دهه ی پایانی پلی کلینیک امیر کبیر اهواز کرده حالا برگشته در خانه ی پدری گاوی خریده و تعدادی بز و میش و ماکیانی چند..
کدخدای خوشنام و شکیبا عامو سید محمد رحیم سال هاست به ملکوت اعلا پیوسته، اما سر در خانه اش باقی است. عباس هم...
شب خواهران و بچه هایشان و دیگر فامیل می آیند و من که صبح زود در کارگاه بیدار شده ام، پلک های خواب ام برهم قفل می شوند...
بسترم صدف خالی یک تنهایی...
رادیوی کوچک همراه ام را روشن می کنم برای شنیدن اخبار نیمه شب...
خواب می پرد. به شاهنامه پناه می برم.
سلام ای حکیم.
مرا پندی دوباره بده. در ساغر دل خسته و شکسته ام شراب امید و روشنایی بریز.
پلک ها سنگ های آسیاب اند... می چرخند...
اما فردوسی به دادم می رسد:
نباشد همی نیک و بد پایدار |
همان به که نیکی بود یادگار |
دراز است دست فلک بر بدی |
همه نیکویی کن اگر بخردی | |
چو نیکی کنی، نیکی آید برت |
بدی را بدی باشد اندرخورت | |
چو نیکی نمایدت کیهانخدای |
تو با هر کسی نیز، نیکی نمای | |
مکن بد، که بینی به فرجام بد |
ز بد گردد اندر جهان، نام بد | |
به نیکی بباید تن آراستن |
که نیکی نشاید ز کس خواستن | |
وگر بد کنی، جز بدی ندروی |
شبی در جهان شادمان نغنوی |
نمانیم کین بوم ویران کنند |
همی غارت از شهر ایران کنند | |
نخوانند بر ما کسی آفرین |
چو ویران بود بوم ایران زمین
| |
دریغ است ایران که ویران شود |
کُنام پلنگان و شیران شود |
|
تا دوباره ی این دفتر در فردا شب، ساعت 10 پس از خوانشسرا ها بدرود...