خوانش سرا: روزنامه ا ی هر روز در چند شماره...2
خبرها
۱
عبدالله صالح هم رفتنی شد
رسانههای خبری لحظاتی قبل از امضای طرح شورای همکاری خلیج فارس از سوی رئیس جمهوری یمن خبر دادند.
به گزارش مهر، شبکههای الجزیره و العربیه اعلام کردند: عبدالله صالح در حضور وزیران خارجه کشورهای شورای همکاری خلیج فارس و ملک عبدالله در ریاض طرح انتقال قدرت را امضا کرد.
قبل از امضای طرح مذکور ملک عبدالله عربستان را بهترین یاور یمن دانست و این روز را روزی تاریخی برای یمنیها دانست.
عبدالطیف الزیانی دبیر کل شورای همکاری خلیج فارس نیز ضمن تمجید از نقش عربستان درباره یمن امضای طرح را لحظه ای تاریخی دانست.
شایان ذکر است بر اساس طرح شورای همکاری خلیج فارس عبدالله صالح باید از قدرت کناره گیری کند و اداره امور کشور را به "عبد ربه منصور هادی" معاون خود واگذار کند.
۲
توافق ۳حزب برنده انتخابات تونس بر سر سمت هاى كليدى
سه حزب برنده انتخابات تونس به طور رسمى اعلام كردند كه بر سرسرپرستى پست هاى رياست جمهورى، نخست وزيرى و رياست مجلس موسسان به توافق رسيدند. به گزارش ايسنا، به نقل از سايت شبكه الجزيره، سه حزب برنده شده در انتخابات مجلس موسسان تونس اعلام كردند كه بر سر نامزدى پست رياست جمهورى، نخست وزيرى و مجلس موسسان به توافق رسيدند وبراساس اين توافق مصطفى بن جعفر، رئيس «حزب فراكسيون دموكراتيك براى كار و آزادى» به عنوان رئيس مجلس ملى موسسان و محمد المنصف المرزوقى، دبيركل «حزب كنگره براى جمهورى» به عنوان رئيس جمهورى و حمادى الجبالى، دبيركل «حزب جنبش النهضه» به عنوان نخست وزير توافق كردند. براساس بيانيه اين احزاب آنها همچنين بر سر قانون اداره كشور در دوره آينده توافق كردند و اين قانون به زودى تقديم مجلس موسسان خواهد شد. براساس بيانيه اين احزاب، روساى احزاب مذكور بر سر تشكيل دولت ائتلافى كه اهداف انقلاب را برآورده كند و تركيب آن توافق كردند و توافق نامه توسط روساى سه حزب امضا شده است. جنبش النهضه كه گرايش اسلامى دارد، ۸۹ كرسى از مجموع ۲۱۷ كرسى مجلس را در اختيار دارد و حزب كنگره براى جمهورى كه گرايش هاى راست گرايانه دارد، ۲۹ كرسى را به خود اختصاص داده است.
۳
مهدي باقري كارگردان مرغ سحر:
بهار گفته بود مردم مرغ سحر را ناخوش نخوانند
محمدتقي بهار روي تصنيف مرغ سحرش آنقدر حساسيت داشته كه وقتي تعداد كساني كه مرغ سحر را با صداي ناخوش ميخواندند، زياد شده بود صبرش لبريز ميشود و كار به شكايت در روزنامه يوميه هم ميرسد و در آن اطلاعيهاي ميدهد به اين معنا:«در صورتي كه صداي نا خوشي داريد قيد خواندن اين تصنيف را بزنيدوگرنه كار به شكايت كشي ميرسدو عليه شما در نظميه اعلام جرم ميكنم.»اين خواسته بهار است در حدود سالهاي 1310. مهدي باقري در مستندي كه در مورد مرغ سحر ساخته اين گوشه پنهان مانده از ماجراي مرغ سحر را آشكار كرده. در اين مستند او در خيابانهاي قديمي شهر بين مردم كوچه و بازار ميگردد تا ببيند كه تهرانيها چقدر ميتوانند مرغ سحر را به ياد بياورند. / تهران امروز
۴
دختر بهار از خانه پدري ميگويد
سينماگردي با ملكالشعرا
درست آمدهام، اين را گونههاي گردو بر آمده چهرزاد بهار ميگويد كه نشان از صورت ملك الشعراي بهار قاب شده در عكس قديمي دارد. دختر نشان بسيار از پدر دارد، يكياش همين عينك گردي كه به چشمها زده و خانهاي كه هنوز هم بوي سنت ميدهد. قاب عكسهاي قديمي، رومبليهايي با نقشهاي چادر شب و كتابهايي كه توي قفسه رديف شدهاند.كنار عكس ملك الشعراي بهار آن هم در آپارتماني كه بايد خانه ملك الشعراي بهارباشد كه نيست و دختري كه بايد حافظ ميراث و موزه ملك الشعرا باشد كه نيست.
شربت بامزهاي از گلاب خانگي زير نگاههاي پرمعناي ملك الشعرا كه روي ديوار خانه دخترش جا خوش كرده، مي چسبد.
عكسي كه بايد در موزهاي قاب شود به نام شاعر و در سايباني كه در ستايشش بنا شده باشد.
اما چهر زاد هنوز هم طعم شيرين هم نشيني با پدر و قدم زدن زير درختهاي گلابي را مزه مزه ميكند.«تمام مناطق بيرون دروازه دولت، باغ هشت هزار متري بود كه خانه ما كنارش بناه شده بود. ما ميگفتيم انارستان.پدر اين زمينها را متري يك تومان از خانواده هدايت خريد. اما ساختمان اصلي نبش همين خيابان بهار امروزي بود. باغ قشنگي داشت كه حوض تويش ميجوشيد. گلهاي رز اطراف باغ را پدرم پرورش ميداد. اين باغ پر از درختهاي انار و توت و سيب و انواع واقسام ميوهها بود. تا اينكه پدرم بيمار شد و مشكلات مالي كه براي خانواده پيش آمد، مادرم مجبور شد تكه تكه زمينهاي باغ را بفروشد. پدرم كه عازم سوئيس شد قرار بود، براي معالجه به او ارز دولتي بدهند چرا كه ما غير از همين باغ امكانات مالي ديگري نداشتيم. پدرم نامهاي نوشت به حكيم الملك از خدمتهاي خودش به فرهنگ اين مملكت گفته بود، گله كرده بود چرا من با اينكه استاد دانشگاه هستم، ارز دولتيام قطع شده است؟! اما كسي برايش مهم نبود، مثل همين حالا كه هنرمند ارزش چنداني ندارد و گاهي به زحمت خرج زندگياش را در ميآورد. خلاصه ما مجبور شديم همه اين زمينها را كه شما ميگوييد و همچنين خانهاي كه در به در، در خيابانها دنبالش گشتهايد را بفروشيم. بعد مادرم در گوشهاي از باغ، خانه كوچكي ساخت و آن را اجاره داد تا بتواند خانه و زندگي را بچرخاند» چهرزاد بهار سر تكان ميدهد، انگار كه بخواهد خاطراتي كه ذهنش را آزار ميدهد، از خود دور كند:«پدرم كه فوت شد، حقوق استادياش را قطع كردند. بعد از مدتي با توجه به تقاضاي مادرم، دولت لايحهاي را فرستاد به مجلس شوراي ملي تا ماهي هزار تومان بدهند به خانواده بهار.نامه به مجلس سنا رفت و آنجا آقاي جمال امامي و علي دشتي مخالفت كردند و بالاخره قرار شد ماهي 500 تومان بدهند به مادرم، اينها مال 1305 است»چهرزاد بهار هنگام مرگ پدر 14 ساله بوده. شهر تهران در نگاه او همان انارستان بزرگ است كه دوران كودكياش را در آن دويده است:«گاهي پدرم ما را ميبرد سينما، درست يادم نيست اسم سينما چي بود. فكر نكنيد از همين سينماهاي دور و بر ميدان ولي عصر، آن موقعها تمام اين مناطق بياباني بود كه خواهرهاي بزرگ من دست بلند ميكردند وكورسوي نوري را به من نشان ميدادند، محل آن نورها را حالا ميگويند بلوار كشاورز. خلاصه سينما ميرفتيم و مادرم هم بود، بعدا براي اين سينما رفتن ما هم شعري گفت كه همه ميخنديديم.» گرماي تابستانهاي بلند را چهرزاد بهار در آن باغ بزرگ كمتر احساس كرده است:«پدرم عادت داشت تابستانها سكنجبين و خيار ميخورد. عاشق اين خوراكيها بود. بقيه سال هم اهل خورشت و پلو نبود، غذاهاي مخصوصي داشت مثل يك تكه گوشت.آدم لاغر اندامي بود كه چندان از غذا خوردن لذت نميبرد.»
چهرزاد بهار حالاعكسهاي روزگار گذشته را ورق ميزند:«گاهي بعد از ظهرها سوار درشكه ميشديم ميرفتيم خانه مادربزرگم كه حالا ميگويند خيابان فرانسه. بقيه روزها پدرم سرگرم مهمانهايي بود كه يا روزنامه نگار بودند يا نويسنده و شاعر و هنرمند. وقت چنداني براي گذراندن با ما نداشت.» ييلاق تابستاني اما جزو بر نامههاي هر ساله ملك الشعرا بهار براي خانوادهاش بوده، شايد همين روزهايي كه مثل تابستانهاي حالا، تهران آتش ميگرفت:«غير از ييلاق، پدرم چندان اهل خيابانگردي و كافه رفتن و اين حرفها نبود، سرش شلوغ و برنامههايش براي پذيرفتن مهمان پربود. يكي از تابستانها رفتيم باغچهاي توي نياوران آنجا را خوب يادم هست، حسرت زياد ماندن در كنار پدرم به دلم ماند. چون من بچه آخر بودم و خواهرهاي ديگرم اين مشكل را نداشتند.»