می آیم...
با بهترین درودها
...هنوز در راهم...
تمام این مدت به گشتن و رفتن در برهوت خود گذشت...مرا دریاب!
همه ی آن سوته دلان که بخش نخست " کوسه در حوض" را خوانده اند و نامه ها ی بی کاغذ فرستاده اند رهایم نکرده اند...پرسش ها و شک ها...
از فردا داستان را پی می گیرم. اما ناگفته نماند که همه ی آن چه را ماه ها بر روی آوندهای الکترونیکی ذخیره کرده بودم نقش هوا شد...پرید... حالا باید از پستوی ذهن کلاف روایت ها را بیرون بکشم...
و به فرزانه خانوم و ذهن زیبایش درود می فرستم...
یانگوم ولایت بخیتاری را با آن همه کنگر و ریواس و دوغ به خدا می سپارم...
و دیگر آن که:
درخت
باد
و بیقراری این دستان تنها...
بوسه و آسمان
نثار دوستان...
![]()
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 22:11 توسط هاشم حسینی
|