To All the lovely Nurses
مهرِ بیدار
به یاد مادرم، مادرت، مادرانمان: پرستاران
می گرید و می گوید
می گوید و می گرید
در به در
پیرمرد
بر تنهاترین تخت بیمارستانِ دور دستِ شهر
بی کس...
- "کجایی؟ مادر!
تا بوسه های به غفلت مانده
بر لبان سال ها ماسیده
بر دستان رنج کشیده ات شوند
نثار...
گلگونه هات را بیابم
باز پربار
بخوانمت:
' دوستت داشته ام بسیار
نگفتمت
مانده
سال ها
در دلم تاول'
...."
بیدار مانده پرستار
می آید پر شتاب
به سویِ در احتضار بیمار
می گیرد آخرین تپش های دستش را
به نوازش
می خواند او را به آرامش:
- "دیرست
فرزند!
نازنینم پسر
بخواب!
فردا
می دمد از امید
آفتاب..."
پرده هایند
کشیده شده بر هم
پلک ها بی جنبش...
مهرشید
می درخشد
با شکوه
بر این بستر
خواب خوش رفته تا ابد
پیرمرد.../ هاشم حسینی
+ نوشته شده در جمعه ششم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 10:42 توسط هاشم حسینی
|