Widower's Part 3
...
بگیرم یا نگیرم؟/ماجرهای محرمانه ی یک بیوه مرد♧
بخش سوم
طبق معمول روزانه، از خانه بیرون می زنم. بالا روی را زیر گرمای مطبوع آفتاب پیشانیمروز شروع می کنم. هوا پاک و گنجشکی است. این خیابان را باید تا حاشیه ی میدان اسبی طی کنم و از آن جا به دامنه ی بام کرج برسم، پیشانی و زیر بغل هایم خیس عرق شده است. کمتر عابری در مسیر دیده می شود...
در این رفت و برگشت هاست که به دخل و خرج روزانه، مقدار موجودی و خریدهایی که باید انجام دهم، نگاهی می اندازم. اگر ایده ای نو در ذهن م جرقه بزند، فوری دفتر کوچک و تکه مداد را در می آورم و آن را یادداشت می کنم. نگاهی به چند "باید امروز" می اندازم که با ضربه در قرمز مشخص شده اند. یکی از عادت های دلچسب م آن است که چشم ها را می بندم، بازوان را به حالت شنا رو به عقب نگه می دارم و هم چنان که دم و بازدم های عمیق انجام می دهم، به این عروج ادامه می دهم.
در پرواز مجازی ام سیر میکنم که یک مرتبه، صدای خوش معصومانه ای را می شنوم...چشم ها را باز نمی کنم. اما چند گام بالاتر نرفته ام که دوباره می شنوم:
- آقا! آقا!
صدای کیه؟ هنوز چشم ها را باز نکرده ام. بی خیال به حرکت ادامه می دهم. اما نه تنها نفس نفس زدن و عطرش را در یک قدمی خود حس می کنم، از طنین پر ناز و ادای "آقا! آقا"ی او می فهمم که حتمن این بانوی راه گم کرده ، دست درخواست به سوی جوانمردی پیش آورده است.
- آقا با شما هستم! منو می بینی؟ وجود منو به رسمیت می شناسین؟
لحن اش به خشم دل نشینی آمیخته است
می ایستم.
نگاهش می کنم. بیشتر پوشش او از ساق های کشیده تا بالا تنه ی برجسته از چرم قهوه ای روشن است که با رنگ چشم ها و لبه های بیرون زده ی گیسوی حضرت آدم فریبش در تناسب خیره کننده است.
- در خدمت شماهستم ای خواهرِ بِالقُوه!
- منظورتون از بالقوه چیه؟
هزار آفتاب تابان در کندوهای سرشار چشم هایش می درخشد. خدای من!
- هان؟ نگفتین منظورتون از اون قوه چیه؟
- آهان. منظورم اینه، با آن که بین آن مادام و این روح سرگردان، صیغه ی خواهر برادری خونده نشده، اما...
- پس شما هم از اون سنتی های صیغه گرا هستین؟
- نه بانوی بزرگوار، اصلا و ابدا...
خلاصه کنم، گفت و گوی ما به جاهای باریک کشیده شد و آن بانوی جوان که خیال کرده بود من پیرمرد مایه داری هستم مالک خانه ای ویلایی و دارای مستمری پر و پیمان، با دیدن تصویر قرارداد اجاره بهای خانه(و این که راستش نگهبان آن هستم) در گالری گوشی ام و آخرین رقم موجودی ناچیزم، از در دیگری وارد شد.
- شما چه کاره بودید؟
- کارگر قرارداد اسپیدِ پروژه ها و البته کمی شاعر!
- چه با مزه! یعنی صنعتکار کلمه اید! البته به نظر نمیاد از این شاعر گشنه ها باشین!
- نه! خدا را شکر صبحانه ی مفصلی زدم...
سرتان را درد نیاورم، او از من خواست او را به یک صبحانه ی دبش دعوت کنم...
نمی دانستم چی جوابش بدهم. مدتی در سکوت به فدم زدن ادامه دادیم...تا...
به نظر شما باید جواب می دادم یا نمی دادم؟
ادامه دارد