داغُم سیت مهندس!
هلاکُم سیت مهندس!
 
"آق کمال" آبدارچی شرکت "سعادت و عمران خوزستان" به هر که از اوضاع کار می نالید و یا از  میزان دریافتی اش ناراضی بود، دور از چشم برادر"طویل البُکا" روی میز ضرب می گرفت، کت چرمی سولاخ سولاخ را رو شانه ها می انداخت، رقص زوربایی اش را شروع می کرد و می خواند: "داش داش، داشم من..." و هم زمان با مهارت تمام ابروها را می جنباند و دور میز می چرخید...
آخر سر، جلو تک تک مشتاقان اش، استکان های کمر باریک چای قند پهلو تازه دم را می سراند و خطاب به ناراضی تازه وارد ادامه می داد:
"خالو! اینجو شرکت عبدِ ویسِ...میخوی بِوِیس، میخوی نِویس!
خلاص!"
و از آن جایی که خیلی ها کف کرده ی کلمه ی "مهندس" بودند، به هر کدام از آن هایی که بی سواد، چرچیل، جیکاک، ناشی و بی عرضه بودند، مزه می پراند...و هر کدام از آن ها تا وارد کانکس اجرا می شد که در آن واحدهای مرکز کنترل اسناد، دفتر فنی، نقشه برداری و کارشناسان برق و تأسیسات قرار داشت، سرش را از آبدارخانه - در حکم ستاد فرماندهی اش بیرون می آورد و می پراند:
"مهندس! درو ببندس!"
*
روز پنجم اسفند را روز  مهندس نامیده اند. چه خوب!  از دیروز تا اکنون "روزت مبارک مهندس" زیاد می شنوم...
راستی مهندس واقعی کیه، نامهندس کدومه؟ 
در این روزگار عجیب الخلایق که بسیاری از عناوین و القاب(مانند دکتر، مشاور، راهنما، استاد، حاج آقا و...) دست مالی شده اند، واژه ی مقدس "مهندس" هم مورد تجاوز آشکار، سوءاستفاده ها و بهره برداری های پشت پرده قرار گرفته است...
در مدت سی سال زندگی پروژه ای "پی لقمه ای نون حلال، برا عَت و عیال" در مناطق مختلف ایران زمین(و البته برشی از آن هم در خارج از کشور)، با آدم ها، حوادث و شنیده های متفاوتی رو به رو بوده ام. کوشیده ام تا آن جا که مجال و مقال فرصت می دهد، شماری از آن ها را برای اطلاع آیندگان قلمی کنم. حاصل کار چند دفتر قصه و روایت، تک نگاری و خودزندگی نامه نوشت شده، با عنوان "قصه های پروژه/هزار و یک روایت از خاک و خل"...
تعدادی از آن ها را برای همکاران هم دل، مدیران سایت/ پروژه، روزنامه نگاران، شاعران، داستان نویسان و اهل قلم فرستاده ام تا بازتاب و بازخورد آن ها را ببینم.
بیست قصه گزین شده را هم آماده ی چاپ کرده ام...
در آن ها خواسته ام از رنج های مهندسان واقعی و درستکار، درآمدهای ناچیز کارگران سخت کوش و بی ادعا؛ و در مقابل متخصصان بزن در روی لابی کار، دین فروشان پیمانکار نماز، کارشناسان والامقام زیرآب زنی، باجگیرهای سایت، دلال ها و کارچاق کن ها، آنتن های آک خودفروشی؛ گزارش هایی درست به تاریخ تحویل دهم...
 
از امروز شنبه پنجم تا پنج شنبه دهم اسفند 96، هر روز، چکیده ی یکی از این داستان های واقعی را تقدیم حضورتان می کنم. متاعی است تحفه ی درویش. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید...
دوستان علاقه مند می توانند برای خواندن بیش از سی داستان از این قصه های پروژه، به وبلاگ اینجانب: پرسه های اندیشه یا www.parsnya.blogfa.com
مراجعه کنند و متن کامل آن ها را بخوانند.
فردا حکایت "حاج آقا مهندس سلام!" را خواهید خواند.
 
*
هاشم حسینی
شنبه، شصت و پنجم زمستان نود و شش