زرواژها✨💫🌙Golden Words
هر آدینه روز، 
در رکاب اندیشه ها/ هفت
*
- ...دوستی کی آخر آمد؟دوستداران را چه شد؟/حافظ
🌹
- سلسله ی موی دوست، حلقهٔ دام بلاست***  هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ، در نظرش بی‌دریغ***  دیدن او یک نظر، صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست***  حیف نباشد، که دوست، دوست تر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان*** گونه زردش دلیل، نالهٔ زارش گواست
مایه پرهیزگار، قوت صبرست و عقل***  عقل گرفتار عشق، صبر زبون هواست
...
گر بنوازی به لطف، ور بگدازی به قهر***  حکم تو بر من روان، زجر تو بر من رواست
...
سعدی! از اخلاق دوست، هر چه برآید نکوست***  گو همه دشنام گو، کز لب شیرین دعاست!
🌹
 
- نی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گفت***  
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت  
غم در دل تنگ من از آن است که نیست***   
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت 
 
- عمری ز پی مراد ضایع دارم***
وز دور فلک چیست که نافع دارم  
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم   
شد دشمن من؛ وه که چه طالع دارم! /  حافظ
🌹
 
- چشمی دارم همه پر از صورت دوست***با دیده مرا خوشست، چون دوست در اوست 
از دیده و دوست، فرق کردن نه نکوست***
یا دوست به جای دیده، یا دیده خود اوست/ مولوی
🌹
 
- "خانه ی دوست کجاست؟" 
در فلق بود که پرسید سوار 
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:"نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
و در آن، عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است؛
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در می آرد
پس به سمت گُل تنهایی می پیچی؛
دو قدم مانده به گُل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد؛
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی:
"خانه ی دوست کجاست؟"/سهراب سپهری
🌹
 
Don’t walk in front of me… I may not follow;
Don’t walk behind me… I may not lead;
Walk beside me… just be my friend.../ Albert Camus
- "پیشاروی من گام بر ندار، ممکن نیست در پی تو بیایم؛
پشت سر من نیا،
ممکن نیست ترا هدایت و رهبری کنم؛
کنار من، همراهم: تنها، دوست من باش." /آلبر کامو(1960 فرانسه- 1912موندوی الجزایر: فیلسوف چپِ هستیگرا، نمایش ~ رمان نویس و روشنفکر مبارز ضد استبداد و سانسور که خود را متعلق به قاره ی آفریقا می دانست. از آثار پارسی درآمده ی او: حکومت نظامی، بیگانه، افسانه سیزیف؛ و: کالیگولا...
این گفته ی او زبانزدی جهانی است:"طغیان می کنم، پس هستم!"
🌹
*
هاشم حسینی
 نیمروز آفتابی آدینه ی البرز...
هفتادم پاییز نود و شش