هفتکل شهر بی دفاع
روزی روزگاری هفتکل
فصل دوم
حسنپور: مردی در پشت سنگر پیشخوان
7
"هوشنگ شاهرخی" که پدرش بغل بانک صادرات مغازه ی قالی فروشی دارد و دوان دوان خود را به "جاروکارا" می رساند که زیر آفتاب تازه دمیده، به جنب و جوش افتاده است، به "ایرج دهدزی" می گوید که "دکتر بهبهانی" توانسته "پشمک" سگ وفادار "حسنپور" را از مرگ نجات دهد...
"یدولا" که دم دکان "اخولی" است، شگفت زده به کراوات سرخ "مهندس علوی"، دارنده ی مکینه های آردی و کارخانه ی برق خیره شده که تاریخی است متحرک...
پس ما، در گاراژ نیمه متروکه ی پشت ردیف مغازه ها رو به روی مکینه ی آردی و کارخانه برق "علوی" قرار می گذاریم.
"حسنپور در خطره..."
"حفیط دی احمد را هم که سپاهی دانش است ، ساواک دستگیر کرده... خانواده، پیش از یورش مأموران به خانه، کتابهاشُ آورده ن خونه ی ما.."
"مهندس علوی می گه حکومتی که به جای نوکری مردم، آمده دهن ها را می بنده و بگیر ببند راه انداخته، سقوط می کنه..."
"انار بینایی"، همراه با "رستم عبدولاهی/ نمکی" عرق ریزان می آید و می گوید روی پلیت های پشتی استخر، کسی با خیال راحت نوشته:
"زنده باد اراده ی ناپیدای خلق ها در شکست دیکتاتوری دست نشانده ی سرمایه داری"
می دویم رو به کوچه ی پشت مغازه ی "حسنپور". از زیر درخت سه پستون جلوی حمام عمومی رد می شویم ، عرق کرده می پیچیم پشت آن، تا از کوچه "حج غلوم شاکری" بگذریم.. کوچه ی تنگ را طی کنیم... و برسیم به نزدیکی کوچه پشت ردیف مغازه های "براتی" و "نوربخش" ، "کریمی" و "براوند" ، "شعری" و "صفی خوانی" و... و تا با شنیدن یک عربده ی نظامی سر جایمان میخکوب شویم:
"این حسنپور کیه؟"
در جواب، "پشمک" که جانی تازه یافته و دشمن را با رگ و پوست احساس نموده، با خشم می غرد...
انار می ترسد:
"بخدا کشته ایشیم...مو ایروم خونه مون..."
"نترس... پشت همین ستون می مونیم..."
"که چه؟"
" ببینیم چه می شه..."
کز می کنیم اما سرک می کشیم به کوچه.
"پشمک" همراه با وفای "حسنپور"، هم چنان دارد با عصبانیت اعتراض می کند.
یکی از مأموران کلانتری، خولی، فرمان می دهد:
" ترتیب صداشو بدین... خفه کنین این لامصبو..."
پی آیند این داستان تاریخی، فردا شب....