تهاجم
روزی روزگاری هفتکل
فصل دوم
حسنپور: مردی در پشت سنگر پیشخوان
6
با احتیاط وارد مغازه ی خودش می شود...
روی پیشخوان، از دفتر حساب مشتریان خبری نیست...لیوان نوشیده ی آخر شب سر جایش نیست...
"آهان!"
در قفسه ی بغل میز، دیوان حافظ را کسی جا به جا کرده و برگ ها، یادداشت ها، شعرهای سیاه مشق را برده اند...
"عجب!"
سرش را می خاراند... "خدارحم" ول کن نیست:
"خوب گوش کن حسنپور! بی خیالی بسه! خواستو جمع کن...بهانه دستشون نده، می دونی بین آن ها چی گذشت؟ اینا رحم ندارند..."
"کر چته لرز گردت...بسپارشون به مُ!"
"گوش کن: شب پیش در "بنگله ی جیکاک" بر فراز "هفتکل" فرو رفته در خاموشی با کورسوی چراغ هایی پراکنده، مأمور استانی"ساواک" پس از مذاکره ی طولانی با حاضران در تالار، لیستی را به دست سرهنگ داد. می دونی چه گفت؟"
"نقشه هاشونِ از حظُم!" قهقه ... با مشت زد به پهلوی "خدارحم"، طوری که نزدیک بود موتور از مسر منحرف شود بیرون.
"نام همه ی افراد مشکوک، مزاحم و مورد تعقیب که تا دیروز دوشنبه در بخش هفتکل شناسایی شده اند، در اختیار شما قرار می گیرد...گزارشات و تفسیرهای محلی خود، از طریق عناصر معتمد را سریعاً به اداره کل تلفنی ارسال و هم چنین تلگرام و حتمن با پیک به محل برسانید..."
ایستاد. تشنه بود... معده اش هم دو سخ جگر می طلبید و کاسه ای ماست...
در قفسه های بالا، بسته های کفش بلا را دستانی مهاجم به ریخته بود... بعضی از جعبه ها باز شده بودند...
رفت به پستوی دکان که درش به کوچه باز می شد...
دله های نفت سپید... و انبوه کارتن های کفش... جعبه های چوبی سر جایشان بودند... ردیف های زیبایی از بطری های خوش فرم با لیبل های رنگارنگ...
"خوب دیگه چی گفت این مردک حکومت!؟" موهای خیس شقیقه هایش را خاراند...
"یارو، رو کرد به سرهنگ گلشن... بعد، با صدای مؤکد خطاب به او و جهت هشدار به عناصر حاضر در تالار کنفرانس بنگله ی جیکاک ادامه داد:
... و اما انتظار می رود که جناب سرهنگ ترتیبی بدهند که این یارو، "حسنپور" یا به راه راست آمده، دست از شیلنگ تخته بازی اش در شهر بردارد. اعمال غیرقانونی اش را کنار بگذارد، بیاید تعهد بدهد که می خواهد کاسب محترمی بشود، قابل اعتماد...مثل چند نفری که در بازار داریم، سر به راه و همیشه حاضر در جشن ها و جلسات... اما اگر آدم نشد؟ نفی بلد می گردد. تبعید به شهری دیگر. تمام.
آقایان، مسئله، مسئله ی حیثیتی مملکته...همیشه یادمان باشد هر پفیوزی مخالف منویات شاهنشاه، یعنی ظل اله یا سایه خدای ما بر روی زمین باشد، خودفروخته و وطن فروشه...بعله، در این شهر فزرتی، حرکات نامحسوس چپی هم گزارش شده... اطلاعیه در مورد چریک های سیاهکل را که پشت شیشه ی اتاقک شیشه ای، کیوسک شهربانیِ مجاور بازار بوده، کسی کنده و برده...یعنی بار دوم است این کار را می کنند...در دبیرستان رودکی، دبیران تبعیدی مانند "بحری" و "خدادوست"، دانش آموزان را به کتاب خواندن و اجرای نمایش های اجتماعی که با منویات مقام معظم ملوکانه منافات دارند، تشویق می کنند...بعضی دبیران که ریشه های بختیاری دارند، مانند حجاب و ارشدی و اله بیگی به بچه های کتاب می دهند... مواظب نمایش های حجاب و طهماسبی باشید که با مسخره بازی روی سن، به دانش آموزان، دبیران و اولیاء ایده های انحرافی می دهند...
رادیوهای ضد ملی شنوندگان قابل توجهی دارند... و خلاصه کنم: سه محله ی خط قرمز شده عبارتند از: توفشرین، مهرآباد و به ویژه جاروکارا..."
پاشنه های در پستو رو به بیرون هرز تکان می خوردند..
"هی پسر! کجایی تو...پشمک...پشمک!"
به بیرون سرک کشید... سگ وفادار دراز به دراز گوشه ای افتاده بود، بی حرکت...
فردا شب، بقیه ی این روایت تاریخی را با هم پی می گیریم...