ما مردم ایران همه با هوش و زرنگیم... افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم...سید اشرف الدین حسینی(نسیم ش
داستانی کوتاه از سرزمینی بسیار بسیار...بزرگ / هاشم حسینی
خیکی و نی قلیون
آن ها دو نفر بودند که سال ها در کمال برادری و صلح و صفا در شرکت معروف " سعادت و عمران" کار می کردند...
همکاران با ذوق، یکی از آن ها را خیکی صدا می زدند و دیگری را نی قلیون...
روزی از روزهای فرخنده ی ملی، رییس یکی از آن ها را خواست- هیچ کس نمی
داند او خیکی بود یا نی قلیون و از او با عصبانیت تمام پرسید:
- کی گفته که رییس تون یعنی مدیر زحمتکش و شرافتند تون دزد تشریف دارن؟
- قربان... هیشکی...
- هیشکی؟! تو گفتی و من باوریدم؟ می دونی من چن تا مدرک مدیریتی و مقاله و
مدال و سکه ی سی می ناری دارم؟ نیگا کن به دیوار نمک به حروم!
- قربان می بینم خیلی...اما ارواح خاک آن مرحوم ما نگفتیم؟
- ما نگفتیم یا من نگفتم؟
- قربان خدا را شاهد می گیرم که من از این الفاظ فلانی دزده... فلانی بی ناموسه..
- وطن فروشه...
- آره آقا! از این لغات وحشت دارم ...
- پس چگونه در ساعت ۱۳ روز سیزدهم ماه جاری به هم اتاقی ت با اعتماد و
اطمینان بی سابقه ای ابراز داشته اید که بنده ... منِ شرافتمند... رییس این
کُمپانی دزد هستم؟
- من؟ ...نه قربان... من غلام شما هستم...زن و بچه ام را پیش پای شما قربونی می کنم...گه می خورم از ئی حرفا بزنم...سگ کی باشم...
- تو ....تونگفتی؟!...یعنی من با این همه سوابق درخشان... این همه شب زنده داری....دزد؟
- آقا... آقا...
- برو بیرون و خلافشُ ثابت کن...گم شو و به اون هم کارت بگو فوری بپره بیاد اینجا...
خلاصه, راویان اخبار ، ناقلان شیرین گفتار و حاملان کتب دربار هم چنان از
فریاد های مدیر مظلوم و قَسَم و آیه ی این دو همکار که در مظان اتهام و
مشکوک به شایه پراکنی و شانتاژ بوده اند، حکایت ها دارند..
اما شما ای عزیز جویای حقایق فیس بوکی، کاوش فرمایید و بگویید که:
1. آیا آن که نخست به دفتر مدیر زحمت کش و شرافتمند احضار شد، خیکی بود یا نی قلیون؟
2. آیا مدیر عصبانی از سر تقصیرات کارمند خاطی- یعنی متهم به شایع پراکنی می گذرد یا او را مجازات می فرماید؟
3. آیا قد قلیونی و یا شکم انبونی در شناخت متهم واقعی راهگشاست؟
و...
.
.
.
به پایان آمد این دفتر حکایت هم چنان باقی است...
داستانی کوتاه از سرزمینی بسیار بسیار...بزرگ / هاشم حسینی
خیکی و نی قلیون
خیکی و نی قلیون
آن ها دو نفر بودند که سال ها در کمال برادری و صلح و صفا در شرکت معروف " سعادت و عمران" کار می کردند...
همکاران با ذوق، یکی از آن ها را خیکی صدا می زدند و دیگری را نی قلیون...
روزی از روزهای فرخنده ی ملی، رییس یکی از آن ها را خواست- هیچ کس نمی داند او خیکی بود یا نی قلیون و از او با عصبانیت تمام پرسید:
- کی گفته که رییس تون یعنی مدیر زحمتکش و شرافتند تون دزد تشریف دارن؟
- قربان... هیشکی...
- هیشکی؟! تو گفتی و من باوریدم؟ می دونی من چن تا مدرک مدیریتی و مقاله و مدال و سکه ی سی می ناری دارم؟ نیگا کن به دیوار نمک به حروم!
- قربان می بینم خیلی...اما ارواح خاک آن مرحوم ما نگفتیم؟
- ما نگفتیم یا من نگفتم؟
- قربان خدا را شاهد می گیرم که من از این الفاظ فلانی دزده... فلانی بی ناموسه..
- وطن فروشه...
- آره آقا! از این لغات وحشت دارم ...
- پس چگونه در ساعت ۱۳ روز سیزدهم ماه جاری به هم اتاقی ت با اعتماد و اطمینان بی سابقه ای ابراز داشته اید که بنده ... منِ شرافتمند... رییس این کُمپانی دزد هستم؟
- من؟ ...نه قربان... من غلام شما هستم...زن و بچه ام را پیش پای شما قربونی می کنم...گه می خورم از ئی حرفا بزنم...سگ کی باشم...
- تو ....تونگفتی؟!...یعنی من با این همه سوابق درخشان... این همه شب زنده داری....دزد؟
- آقا... آقا...
- برو بیرون و خلافشُ ثابت کن...گم شو و به اون هم کارت بگو فوری بپره بیاد اینجا...
خلاصه, راویان اخبار ، ناقلان شیرین گفتار و حاملان کتب دربار هم چنان از فریاد های مدیر مظلوم و قَسَم و آیه ی این دو همکار که در مظان اتهام و مشکوک به شایه پراکنی و شانتاژ بوده اند، حکایت ها دارند..
اما شما ای عزیز جویای حقایق فیس بوکی، کاوش فرمایید و بگویید که:
1. آیا آن که نخست به دفتر مدیر زحمت کش و شرافتمند احضار شد، خیکی بود یا نی قلیون؟
2. آیا مدیر عصبانی از سر تقصیرات کارمند خاطی- یعنی متهم به شایع پراکنی می گذرد یا او را مجازات می فرماید؟
3. آیا قد قلیونی و یا شکم انبونی در شناخت متهم واقعی راهگشاست؟
و...
.
.
.
به پایان آمد این دفتر حکایت هم چنان باقی است...
+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 9:46 توسط هاشم حسینی
|