مسخ...استحاله شدن...
... فدات شم! بشر خیلی پیشرفت کرده... به جای شلاق برده دار بالای سر اسپارتاکوس، اکنون ابزارهای های مدرن و ناپیدای قسط، اجاره خونه، بیکاری و علافی، سین جیم شدن یا به قول بی بی " سیم چین" شدن و ترس از deport ، جماعت خوش خیال را مطیع و خشتک ها را کمی تا قسمتی مرطوب کرده...
عزیزم! گل عمر طراوت تو در روشن ترین ساعات روز در محیط های برده داری ادارات می پلاسد...
در تاریخ خواندم و در یکی از فیلم ها دیدم که یکی از کارکنان شریف و خدوم کوره های آدم سوزی وختی نیمروز میاد خونه، زنش از بوی مردار سوخته ی تن یارو به استفراغ می افته...
و اما ما، چه کثافات اداری ناپیدا را که به خانه ها نمی بریم و کم کم جزو امور عادی و طبیعی و شاید شرعی عرفی زنده گیمون نمی کنیم...
زبل جان! مبادا شرطی شده و بیگانه حتی با باورهای خلوت خود، رفتارهای حاصل از کار را به عنوان بدیهیات زندگی به خانه ببری و توله هایی زیراب زن، مخ تعطیل، آنتن، مطیع، ریاکار و ترسو تحویل مام وطن بدهی...
هاشم حسینی/ نامه به دوستی در همین حوالی