هر که ناموخت از گذشت روزگار

هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار...رودکی

دیشب داشتم سفرنامه ی نخستین سفیر ایالات متحده ی آمریکا در ایران را می خواندم با این مشخصات:

ایران و ایرانیان/ سفرنامه ی س. جی. و. بنجامین

نخستین سفیر ایالات متحده ی آمریکا در ایران در عصر ناصرالدین شاه

ترجمه ی مهندس محمد حسین کرد بچه

تهران:  سازمان انتشارات جاویدان، چاپ دوم 1369

مصور، 384 صفحه وزیری

او در آغاز می نویسد:

"در زمستان سال 83-1882 بود که از طرف پرزیدنت آرتور ریاست جمهور آمریکا به سمت سفیر آمریکا در ایران منصوب شدم..."

مترجم در مقدمه می افزاید:" باید توجه داشت که اصولاً تا زمان صدارات امیر کبیر ایران سفارتخانه واقعی در کشورهای خارجی نداشت..."

در فصل ناصرالدین شاه وخانواده ی سلطنتی  (صفحات 169-131) گزارش می دهد:

"ناصر الدین شاه، فرمانروای کنونی ایران در سال 1848 بر تخت سلطنت نشسته است و در دوران نسبتاً طولانی سلطنت خود، قدرت زیادی در اداره ی امورمملکت و تمایلی به ترقیات و پیشرفت های عصر حاضر جهان نشان داده است. او مردی است قوی الاراده و ضمناً مطلع که به علت موقعیت خاص خود و اشتباهاتی که در اوایل سلطنت و دوران جوانی کرده است، حالا در صدد جبران مافات و جلوگیری از خونریزی ها و بی رحمی هایی که خاص سلاطین مشرق زمین و دوران جوانی خودش بوده، بر آمده است. او چهارمین پادشاه سلسله ی قاجار به شمار می رود که تقریباً صد سال قبل به وسیله ی آغا محمد خان تأسیس گردید.." (ص. 131)

"...در ساعات فراغت، یکی از سرگرمی های شاه صحبت و گفتگوی با درباریان مورد نظر است و قسمتی از ساعت های شب را به مصاحبت با نزدیکان خود می پردازد. بطور کلی ناصرالدین شاه مردی اجتماعی است و تماس با افراد و طبقات مختلف را استقبال می کند. روحیه ی اجتماعی او را در بازدیدی که یک روز بعد از ظهر از خانه ی ییلاقی یکی از رجال تحصیل کرده و روشنفکر ایران کرده بود، می توان استنباط نمود. شاه در این بازدید خصوصی رو به طرف میزبان خود کرده و اظهار داشت: "واقعاً جای تأسف است که تشریفات و شئون سلطنتی اجازه نمی دهد که مدتی در این جا بنشینم و با افرادی مانند شما تحصیلکرده و آگاه صحبت کنم."

ولی این روحیه ی اجتماعی ناصرالدین شاه یک نتیجه ی بد و ناگوار ببار آورده و آن این است که در این ساعات فراغت، عده ای از رجال و درباریان چاپلوس و بی پرنسیپ شاه را احاطه کرده و با دادن گزارش های دروغ و حرف های پوچ او را گمراه می کنند. شاه خوش نیت است و نقشه هایی برای ترقی و پیشرفت ایران دارد ولی این طرح ها و نقشه ها همه در نتیجه ی نفوذ درباریان خائن، بی پرنسیپ و مرتجع عقیم می ماند. افرادی چون امین السلطنه که با اجانب ارتباط دارد و پسرخاله ی او امین السلطان ( صدراعظم) که مردی زیرک و حیله کار است؛ اولی جمعیت سازمان یافته ی ضد پیشرفت و مخالف با تجدد ایران را اداره می کند و دومی یکی از افراد بی شماری است که تمام فکرشان متوجه مکیدن خون اقتصاد مملکت و پرکردن جیب و اندوختن بی حد و حصر  هستند و خطر بزرگتر در این است که آن ها اکتفاء به غارت خزانه ی مملکت نمی کنند، بلکه با گرفتن پول و طلا از همسایه ی شمالی، محرمانه با طرح های تجددخواهی و مترقیانه شاه مخالفت کرده و آن ها را عقیم می گذارند....( ص. 146)

"...در این که ناصرالدین شاه به روحیه ی فاسد و خیانتکارانه ی بسیاری از اطافیان خود وقوف کامل داشت، تردیدی نیست. حالا چرا آن ها را عوض نمی کرد و کنار نمی گذاشت؟ شاید به خاطر آنکه، کسی را بهتر از آن ها پیدا نمی کرد. ماجرایی را که یک فرد موثق برای من تعریف کرد این موضوع را تأیید می نماید و نشان می دهد که او چقدر از اطرافیان و درباریان خود متنفر بوده و رنج می برده است.

ماجرا از این قرار بود که چند سال قبل، بعد از ظهر یکی از روزهای تابستان، شاه در قصر سلطنت آباد، روی صندلی جلوس کرده و درباریان و اطرافیانش هم در پایین اتاق روی زمین نشسته بودند. شاه خیلی خودمانی با آن ها صحبت می کرد و ضمن صحبت، یک مرتبه خطاب به حضار گفت:

- چرا انوشیروان معروف به عادل شده بود؟ آیا من عادل نیستم؟

هیچ کس جرات نکرد به این سئوال جواب دهد. سئوال سختی بود به آسانی برای آن جوابی نمی شد پیداکرد. مدتی به سکوت گذشت و همه سر خود را زیر انداختند و ناصرالدین شاه با ناراحتی گفت:

- هیچ یک از شما نمی تواند جوابی به شاه بدهد؟

باز هم همه ساکت ماندند. سکوت این بار زننده و خطرناک شده بود. بالاخره یک نفر می بایستی چیزی بگوید. حکیم الممالک که جزو حضار بود، دل خود را به دریا زده و در حالی که از جان خود گذشته بود، جواب داد:

- فدای خاک پایت شوم. شاهنشاه بزرگ انوشیروان را عادل می نامیدند، برای این که عادل بود.

شاه در حالی که اخم کرده بود پرسید: و ناصرالدین شاه چطور؟ او عادل نیست؟

دوباره همه ساکت ماندند و کسی جرأت نکرد جوابی بگوید. فقط حکیم الممالک شانه هایش را بالا انداخت، کف دستش را باز کرد و ابروهایش را بالا کشید- ژستی به معنای آن که چه عرض کنم. و شاه خودش سکوت را شکست و به تندی جواب خودش را این طور داد:

-ای پدر سوخته های پست و بی همه چیز! من می دانم اگر انوشیروان هم اطرافیانی مانند شما فاسد و رذل و بی شرف داشت، هرگز نمی توانست لقب عادل را به دست آورد!

و این بار همه سر فرود آورده و به اتفاق گفتند: فدای خاک پایت شویم. قبله ی عالم حقیقت را فرمودند!" (ص. 148)

با همه دقتی که مترجم به کار برده و کوشش ستودنی ناشر در چاپ این کتاب روشنگر، اما نوشتار آن کهنه بوده و مقابله با متن اصلی ضرورت می یابد. لازم است منبع کتاب مشخص و زندگی نامه (بیوگرافی) سفیر در  چاپ ویرایش شده ی همراه با افزوده ها، آورده شود. ه. ح.