می گشایم

عطردان ماندگار نگاه ات را

پنهان در میان حصار دنده ها

کنار این ساعت که می تپد

 

هلال سرخ لبان ات

بر خواهش دهان ام

ابدیت بوسه ای را ترسیم کرده

سرشار از انترناسیونال سرود سراسر بندرگاه ها

 

و اینک این کودک

برهنه

تنها

دور از گهواره ی دستان ات

اودیسه ی رویاهایش را

نگاه می دارد

تا در شبی فراسوی این همه کوه

دره

 یخبندان و یأس

بر قلمروی تن ات در آید و

با انگشتان مشوش

هیروگلیف دلدادگی را بنگارد...ه.ح.