"برات جان"

جوشکار جوان و کار آمد

با کیلومترها

لوله های قطور طلای سیاه

کشانده پشت سر

امروز لیوانی از پگاه را نوشید و با شتاب به سوی خواب جاده دوید

با جیب های خالی

پیشانی بلند سرنوشت

 

چمدانک لبخندها

"آرمون" ها

بدرودها

بدهی ها

بامدادهای باران آسماری

بر شانه هاش...

 

و در کنار ما

جا نهاد

"یار یار"هاشُ

پیراهنی از غرور ایلُ

بر رف اندوهان

شیهه های نسل منقرض اسبانُ

عطری از نگاه...ه.ح.