نازنین!

گاهی پرنده های واژه ها، دفتر خیس و هنوز داغ از شرجی اهواز روزنوشته های ام را می پرند تا این کُنج از سر شیطنت و تکاپو تا نگاه تو را به سوی خود بکشانند...

اما اکنون در ساعت مه و بی ستاره ی بامداد برومی، چه بگویم که غوغای شبنم است... بیابان الف بامدادی را سراسر مه گرفته است و سگان قریه نه خواب اند.

جاده ی اهواز به ماهشهر، هفتکل، رامهرمز، امیدیه، بهبِهُون، شیراز، گناوه از این نقطه می گذرد- کارگاه برومی، و از این شهر ها همکارانی دارم در کنار...

جاده خطی است کم رنگ و آن سوی پرده های مه و رویا "یک"ی به این سو می آید با نقطه های متراکم جاری، شفاف و زمردین، انبوه، در پی...