در این دارآباد شعر زده که جانورانی دوپا الفاظ و کلمات و نفس های شاعرانه را مصادره می کنند برای نان و نان، صادق کریمی بیانی ناوابسته دارد، جنون گفتن: "یا بسُرا یا بمیر...". فرزند خلف ژرفا،وفادار به شهادت کلمات و رهروی منزل عشق...

پیش از این که در باره ی درونه و برونه ی سروده هایش سخنی به میان آورم، تنها به این گزاره بسنده می کنم که او شاعری است، گزارشگر زخم های روحی شهروندگری و از خود بیگانگی با پوزخندی فوکویی...

اگر بگویم صادق کریمی توانسته بو، ذهن و زبان و پویه ی هستی مدنیت شتابان فرهنگ ایرانی را در قلمروی مغرور، رندانه و سنجش گرایانه ی کلامش باز آفریند؛ ادعایی شتایزده را بیان نکرده ام...

زیاده زحمتتان نمی دهم. گوارای وجودتان این سروده ی صمیمی شاعر: صادق کریمی:

آنجّلا   Angel

--------------

مرجان ! دلم اینجا گرفته است، مرجان!
مرجان، بگو قرارمان کجا! مرجان !
مرجان، جهان من کوچک است
هنوز سَرَک می کشم از دیوارها
خورشیدم خسته است ، ازپشت بام کوه
مرجان !، پایم شکست ، نشست دراشک های تو ، قوزکم
رویینه اَم در آشیل ِ چشم
مرجان بگو!
فریاد چندم است ، زنی که مرا انکارمی کند
مرجان ِمن ، ای آنجلای ِ من !
انکار ِ من ! "نِهی نِهی" های ِ جبرئیلِ در بمبئی
فرشته ی ِ دِهلی های ِ سوزِ

سراغ تو را ازتمام لب های ِ زخمی گرفته ام
آخرالزمانِ بوسه های لیز
سراغ تو را درتمام شهرها گرفته ام
از چهارمحال ، اهواز، هانوفر
از کرج های ندیده اَم ؛ احمد !
احمد بگو! مزارت کجاست ! احمد!
احمد !  دلم برای نازلی ، تنگ است
احمد بگو ! کدام درخت زیزفون آشیانه ی توست
علف های مزارت ، همه عارف اَند
اوفیلیا ی ِ من ! ، ای خشت ثریای من ! ، پیچک لرزان ماه ، بگو!
این تَرَک های گِلی ،آشیان ِ تو بوده یا شانه های من
گنجشک های دامن اَت ، دانه می خواهند
این حجله گاه سرخ ، شاه باش تو بوده یا خون بهای من
اینک عریانم ، در برهوت ِ آغوش
اِحرامم کن ! با گلبرگ های تن
---------------------------
صادق کریمی -24 آبان 1390 -اهواز