برگی از الواح خاطرات زیر خاکی
رونده / هاشم حسینی
Passenger / Hashem Hossaini Amanyeh, Ahvaz, Southern IRAN
دیشب اهواز را گردیدم
در پیِ گِرده ی خیس ماه
غلتان در خیابان ها
به ناگهانِ اکنون
بیرون می زنم
با مدنیتِ یک بیابانیِ ناشناخته
در زیر این پسینگاه بارانی
بی آن که با خود حمل کنم نامی و نشانی...
در کیلومتر خیام + پل
لبالب از قطرات ستاره ها به خود می آیم
هنوز بیدارم
زیر آستین هام
ترانه ها
شازده کوچولو راهنمام
از خواب ستون ساعت امانیه می پرم
به سوی کوی "کوروش"
در فلکه ی چهار شیر
این چهار جانبِ بلوط، نخل، نفت
اسب
روادید خیس ام را پانچ می کنم...
چنان که باید گام بر دارد
شبح شرمگین مرد
مردد
بیگانه با مدرنیته ی برج های تنهایی
می گذرد و دسته های شلوغ را می نگرد مسخ در شبیخون موبایل های کور و کر
اصحاب کهف...
ماسک های بزک کرده را کنار می زند و از روی جسدی در کاروانسرای تاریک سیتی سنترِ بعدهای "میدان شهدا" رد می شود
آن بازرگان فربه ی به جا مانده از عهد مادام دیوفوآل
ا که حالیا در لوح الکترونیکی اش
ارقام تیفوس زده ی پاوند و یورو
$
یِن و روبل هم چنان نافرمان رژه می روند...
خم می شوم
تا بوسه های باران را بر لبان زخمی رود رصد کنم
در مدارات مدارا
پس می رود این مرد
تا هزارتویِهرگز
بر شانه هاش
بیرق ها
پل ها
سپید و سیاه
سینه
سرشار از بهارانی ایرانی
در پی یارانی...

... هاشم حسینی اهواز، امانیه، دنجگاهِ عیدی محمد هاشمی، پاییز هزار و سیصد و دقیانوس...
+ نوشته شده در یکشنبه دوم آذر ۱۳۹۹ ساعت 18:15 توسط هاشم حسینی
|